خاتمیلغتنامه دهخداخاتمی . [ ت َ ] (اِخ ) گویندکاتب خوشنویس بوده و این شعر از او دیده شده است :بقربانت شوم شبهای هجران در دلم مگذرکه این دریای آتش ، دوست از دشمن نمیداند.(آتشکده ٔ آذر).
خاتمیلغتنامه دهخداخاتمی .[ ت َ ] (اِ) یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانید
خاتمیفرهنگ فارسی عمیدنوعی گلدوزی که تکههای کوچک پارچههای رنگارنگ را در کنار هم دوخته و در میانۀ آنها با ابریشم رنگین گلدوزی کنند.
خاتمی تبریزیلغتنامه دهخداخاتمی تبریزی . [ ت َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) شاعری است وبه کتاب فروشی اوقات میگذرانید. این مطلع از اوست :من که حیران رخت با چشم گریان مانده ام چشم چون بردارم از روی تو حیران مانده ام .(تحفه ٔ سامی ص 147).
خاتملغتنامه دهخداخاتم . [ ت َ ] (اِخ ) آق اولی زاده احمد افندی از شعرای متأخر عثمانی است . در 1168 هَ . ق . درگذشت و دیوان مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
خاتملغتنامه دهخداخاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) بکسر تاء و بفتح آن انگشتری . (غیاث اللغات ). و این مؤلف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در تألیف خود نوشته که خاتم بفتح تاءفوقانی مهر و انگشتری و جز آن که بدان مهر کنند. چه ، فاعل [ بکسر ] و بفتح
خاتملغتنامه دهخداخاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ)آخر هر چیزی و پایان آن . (منتهی الارب ) : هر که یقینش به ارادت کشدخاتم کارش بسعادت کشد. نظامی .چندین هزار سکه ٔ پیغمبری زدنداول بنام آدم و خاتم به مص
خاتمهلغتنامه دهخداخاتمه .[ ت ِ م َ / م ِ ] (ع اِ) خاتمة. رجوع به خاتمة شود.آن خاتمه ٔ کار مرا خاتم دولت آن فاتحه ٔ طبع مرا فاتح ابواب . خاقانی .به بسطام رفت و منتظر خاتمه ٔ کار و مآل حال بنشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <spa
خاتمیتلغتنامه دهخداخاتمیت . [ ت َ / ت ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ) در مرتبه و صفت آخرین قرار گرفتن . رجوع به خاتَم شود.
خاتمی تبریزیلغتنامه دهخداخاتمی تبریزی . [ ت َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) شاعری است وبه کتاب فروشی اوقات میگذرانید. این مطلع از اوست :من که حیران رخت با چشم گریان مانده ام چشم چون بردارم از روی تو حیران مانده ام .(تحفه ٔ سامی ص 147).
غیب نمافرهنگ فارسی عمیدنشاندهندۀ نهان؛ آنچه غیب را نشان دهد: ◻︎ دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد (حافظ: ۲۴۴).
رنوسلغتنامه دهخدارنوس . [ رُ ] (اِ) نام سنگی است . گویند هرکه خاتمی از آن سنگ در انگشت کند غم و اندوه و حزن بدو نرسد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
سکرجهلغتنامه دهخداسکرجه . [ س ُ رُ ج َ / ج ِ ] (اِ) امین الدوله گوید: نباتی است برگش شبیه به برگ مورد در وسط آن خاتمی شبیه به چشم و بحیی العالم شباهتی دارد گرم و خشک و جهت صلابت سپرز نافع و مسهل سودا است و مؤلف تذکره گوید حب السواک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
خاتمی تبریزیلغتنامه دهخداخاتمی تبریزی . [ ت َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) شاعری است وبه کتاب فروشی اوقات میگذرانید. این مطلع از اوست :من که حیران رخت با چشم گریان مانده ام چشم چون بردارم از روی تو حیران مانده ام .(تحفه ٔ سامی ص 147).
خاتمیتلغتنامه دهخداخاتمیت . [ ت َ / ت ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ) در مرتبه و صفت آخرین قرار گرفتن . رجوع به خاتَم شود.