خادلغتنامه دهخداخاد. (اِ) بمعنی خات است که غلیواژ باشد. (برهان ) (آنندراج ). زغن باشد یعنی مرغ گوشت ربای ، و او را پند و غیلواج نیز گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جانوری است پرنده در غایت شهرت که آن را بند و پنده و چوزه لوا و جوزه لواو چنگلاهی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری )
خادفرهنگ فارسی عمید= زغن: ◻︎ ای عوض آفتاب روز و شبان تابتاب / تو به مَثَل چون عکاب، حاسد ملعونْت خاد (منوچهری: ۱۷).
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) سلیمان پاشا در دوره ٔ سلطان سلیمان بمسند صدارت نشست . مردی با کفایت و در اداره ٔ امورتوانا بود، در سال 894 هَ . ق . بصدارت منصوب شد و در 951 معزول گشت و در 955<
خادجلغتنامه دهخداخادج . [ دِ ] (ع ص ) از خِداج است و آن ناقه ای است که پیش از مدت وضع حمل بزاید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به خداج شود.
خادرلغتنامه دهخداخادر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز طرقبه در دو هزارگزی جنوب شاندیز. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 917 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است . آب آنجا از رودخانه و محصولات آن غلات و بنشن است ، شغل اهالی زراعت و مالداری و کربا
خدمات اَبری دادهdata as a serviceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خدمات ویژه در بعضی از محیطهای اَبری که امکان دسترسی به دادههای باارزش و متفاوتی را فراهم میکند اختـ . خاد DaaS1
خادم آسالغتنامه دهخداخادم آسا. [ دِ ] (ص مرکب ) مانند خدمتگزار. همچون پرستنده : روزجوهر نام و شب عنبر لقب پیش صفه ش خادم آسا دیده ام .خاقانی .
خادم الطلباءلغتنامه دهخداخادم الطلباء. [ دِ مُطْ طُل َ ] (ع اِ مرکب ) معلم و ادیب و مدرس . (آنندراج ).
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) سلیمان پاشا در دوره ٔ سلطان سلیمان بمسند صدارت نشست . مردی با کفایت و در اداره ٔ امورتوانا بود، در سال 894 هَ . ق . بصدارت منصوب شد و در 951 معزول گشت و در 955<
خادجلغتنامه دهخداخادج . [ دِ ] (ع ص ) از خِداج است و آن ناقه ای است که پیش از مدت وضع حمل بزاید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به خداج شود.
خادرلغتنامه دهخداخادر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز طرقبه در دو هزارگزی جنوب شاندیز. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 917 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است . آب آنجا از رودخانه و محصولات آن غلات و بنشن است ، شغل اهالی زراعت و مالداری و کربا
وخادلغتنامه دهخداوخاد. [ وَخ ْ خا ] (ع ص ) وَخود. شترشتابنده یا شتر با نوعی از رفتار همچون رفتار شترمرغ یا شتر که با گامهای فراخ رود. (منتهی الارب ). شتر شتاب رو، نعت است از وخد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر گام فراخ نهنده در رفتن و تیزرو. (ناظم الاطباء).
اصخادلغتنامه دهخدااصخاد. [ اِ ] (ع مص ) درآمدن در گرما. (منتهی الارب ). اصخاد مرد؛ داخل شدن وی در گرما. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). || اصخاد حرباء؛ گرم کردن خود را در گرما. (منتهی الارب ). گرم کردن حرباء خود را در آفتاب و استقبال کردن آن از خورشید. (از اقرب الموارد). گرم کردن حربا
اصطخادلغتنامه دهخدااصطخاد. [ اِ طِ ] (ع مص ) راست ایستادن در آفتاب . مصطخد نعت است از آن . (منتهی الارب ). انتصاب یا راست ایستادن . مصطخد نعت آنست . (از اقرب الموارد) (از المنجد).