خاذللغتنامه دهخداخاذل . [ ذِ ] (ع ص ) هزیمت یافته . || آهوی ماده که از آهوان دیگر بازمانده تفقد بچه ٔ خود کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، خواذل . (اقرب الموارد). || آنکه ترک عون و نصرت کند. (اقرب الموارد).
خدللغتنامه دهخداخدل . [ خ َ ] (ع ص ) پرگوشت . ستبر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || پرگوشت ساق پا و دست . (از متن اللغة). منها: مخلخلها خدل ؛ جای خلخال او پرگوشت است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، خِدال .
خدللغتنامه دهخداخدل . [ خ َ دَ ] (ع مص ) پرگوشت شدن . ستبر شدن . (از معجم الوسیط). خدال . مخادلة. || پرگوشت و گرد شدن ساق پا. (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب ).
خذللغتنامه دهخداخذل . [ خ َ ] (ع مص ) گذاشتن یاری کسی . (از مصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عقیم گردیدن آهو بتفقد بچه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوار کردن . (دهار). خذلان .
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن ظالم بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان . مکنی به ابولیلی . از فتاکان و دلیران مشهور عرب است در جاهلیت ، و در بزرگی و مناعت بدو مثل زنند: «امنع من حارث بن ظالم »، او یکی از ده تن است که در زمان نعمان بن منذر نزد کسری انوشیروان برسالت آمدند. نام او در د
احزابلغتنامه دهخدااحزاب . [ اَ ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) همان غزوه ٔ خندق است . خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 124 آرد: بقول اکثر اهل سیر هم در این سال [ سال پنجم از هجرت ] غزوه ٔ خندق که آنرا حرب احزاب نیزگویند وقوع یافت و در آن غزوه
متخاذللغتنامه دهخدامتخاذل . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یقال : فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل . (اقرب الموارد). || متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) || سست پای . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
تخاذللغتنامه دهخداتخاذل . [ ت َ ذُ ] (ع مص ) ضعیف شدن . (زوزنی ). ضعیف شدن پاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || واپس شدن . (زوزنی ): و نسبتی دیگر در هزیمت نیشابور از پیش امیر نصر بدو کردند که از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم س
تخاذلفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن؛ از یاری و کمک به یکدیگر خودداری کردن.۲. سست شدن پا.