یک کسهلغتنامه دهخدایک کسه . [ ی َ / ی ِ ک َ س َ / س ِ ] (ص نسبی ) یک کس . منسوب به یک کس . به وسیله ٔ یک کس . ازآن ِ یک کس : خارخار حسها و وسوسه از هزاران کس بود نی یک کسه .
خلجانلغتنامه دهخداخلجان . [ خ َ ل َ ] (ع اِمص ) مودت . محبت . عشق . (ناظم الاطباء). || خواهش . آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
بیمفرهنگ مترادف و متضاداضطراب، پروا، ترس، ترسکاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا
سنگین پایلغتنامه دهخداسنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد هم تک میکند.صائب (از آنندراج ).