خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است .(آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) : نوای خارکش از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خ
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 145
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری . محلی است واقع در دامنه ٔ کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. (آنندراج ) (برهان قاطع). خارکن . کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد : من خارکشم تو بارکش باش من با تو خوشم تو نیز خوش
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک ُ ] (اِ) سر موزه را گویند که آن کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند و آن در ماورأالنهر بیشتر متعارف است و عربی جرموق خوانند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ).سر موزه که خرکش نیز گویند و به عربی جرموق نامند. (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری )
خورکشلغتنامه دهخداخورکش . [ خُرْ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری پایین (سفلی ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده ، واقع در 8هزارگزی خاور شوسه ٔ شیراز به اصفهان . این ده کوهستانی و سردسیر با 257 تن سکنه است . آب آن از قنات
خاراقسلغتنامه دهخداخاراقس . [ ] (اِخ ) نام قدیم شهری در ناحیه ٔ قریم که امروز بنام قره قیا معروف است . (قاموس الاعلام ترکی ج 3).
خاراکسلغتنامه دهخداخاراکس . (اِخ ) شهری قدیم بوده که سلوکی ها در نزدیکی خوار در محل قشلاق فعلی بنا نهادند، البته در محل واقعی این نقطه بین صاحبنظران اختلاف است و آن بنام خاراکس مادی نیز مشهور است . (ایران باستان ج 3 ص 2218).<br
پانتوفللغتنامه دهخداپانتوفل . (فرانسوی ، اِ) سرموزه . خارکش . کفش راحت . دَم ِ پائی . سرپائی . جرموق .
سرموزهفرهنگ فارسی عمیدکفشی که در قدیم روی موزه به پا میکردند و بیشتر در ماوراءالنهر معمول بوده؛ چپدار؛ چپذار؛ چپدان؛ خارکش.
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن (نام نوایی ) و به خارکش (نام سرودی ) شود.
خارکنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است؛ خارکش.۲. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی: ۹۰).