خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. (فرهنگ جهانگیری ). نام نوائی و صوتی است از موسیقی . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعل
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِ) بوته ٔ خار. (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ رشیدی ).
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن (نام نوایی ) و به خارکش (نام سرودی ) شود.
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) کننده ٔ خار. (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. (آنندراج ) (برهان قاطع). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطِب : چنین گفت با خارکن شهریارکه از گوسفندش بدانی شمار. فردوسی .</
خارکنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است؛ خارکش.۲. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی: ۹۰).
نوای خارکنلغتنامه دهخدانوای خارکن . [ ن َ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی . (جهانگیری ) (انجمن آرا)(برهان قاطع). نغمه ای است از موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ). نوای خارکند. (برهان قاطع) : نوای خارکن از عندلیب نیست عجب که مدتی سروکارش نبو
خارقانلغتنامه دهخداخارقان . [ رِ ] (اِخ ) نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف . (غیاث اللغة). رجوع به خرقان شود : رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان . مولوی (مثنوی ).بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان .
خارکانلغتنامه دهخداخارکان . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل . تعداد سکنه آن <span class="hl
خارکنانلغتنامه دهخداخارکنان . [ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال خار کندن : کف چرخ زنان بر می ، می رقص کنان در دل دل خارکنان از رخ ، گلزار نمود اینک .خاقانی .
نوای خارکنلغتنامه دهخدانوای خارکن . [ ن َ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی . (جهانگیری ) (انجمن آرا)(برهان قاطع). نغمه ای است از موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ). نوای خارکند. (برهان قاطع) : نوای خارکن از عندلیب نیست عجب که مدتی سروکارش نبو
نوای خارکندلغتنامه دهخدانوای خارکند. [ ن َ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوای خارکن . رجوع به نوای خارکن شود.
تیشة خارکنیگویش خلخالاَسکِستانی: tərašt دِروی: tərašt شالی: tərašt کَجَلی: tarašta کَرنَقی: tərašt کَرینی: terašt کُلوری: tərašt گیلَوانی: təršt لِردی: tərašt
خارزنلغتنامه دهخداخارزن . [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که خارکنی می کند. خارکن . رجوع به خارکن در این لغت نامه شود.
خارکشفرهنگ فارسی عمید۱. حملکنندۀ خار: ◻︎ ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آبوگل است (سعدی: ۱۸۲).۲. = خارکن
چینهلغتنامه دهخداچینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) اسم است از کلمه ٔ چین (از مصدر چیدن ) در مقام تخصیص نوع از جنس . رجوع به چین شود.- خارچینه ؛ خارچین . ابزار خارکن .- موچینه ؛ موچین . آلت کندن موی از رخسار.<b
کنفرهنگ فارسی عمید۱. = کندن۲. کَنَنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خارکن، چاهکن، کوهکن.۳. محل درآوردن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کفشکن، رختکن.۴. کندهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ریشهکن.
خارکنانلغتنامه دهخداخارکنان . [ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال خار کندن : کف چرخ زنان بر می ، می رقص کنان در دل دل خارکنان از رخ ، گلزار نمود اینک .خاقانی .
نوای خارکنلغتنامه دهخدانوای خارکن . [ ن َ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی . (جهانگیری ) (انجمن آرا)(برهان قاطع). نغمه ای است از موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ). نوای خارکند. (برهان قاطع) : نوای خارکن از عندلیب نیست عجب که مدتی سروکارش نبو