خاطبلغتنامه دهخداخاطب . [ طِ ] (اِخ ) ابن ابی بلتعه رسول ملک قبط مقوقش از طرف پیغمبر اسلام بود : پیغامبر علیه السلام هشت رسول بیرون کرد با نامها و سوی پادشاهان فرستاد بدعوت اسلام و حجت خدای تعالی بر ایشان لازم گردانید، اول ملک عجم پرویز را [ عبداﷲبن ] حذافة السهمی نام
خاطبلغتنامه دهخداخاطب . [ طِ ] (ع ص ) مرد زن خواهنده و بدین معنی است خطیب . (آنندراج ). مرد زن خواهنده و خواستگاری کننده وشوهر و داماد. (غیاث اللغات ). زن خواهنده . || خطیب . مرد خطبه خوان . کسی که خطابه می خواند. خطبه خواننده . دانا در خطابت . (منتهی الارب ) : ز آ
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در نه هزاروپانصدگزی خاور مراغه به قره آغاج . این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل و 190 تن سکنه . آب آن از چشمه ساریلی و محصول آن غلات ، حبوبات و کرچک و
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ طَ ] (ع مص ) تیره مایل بسرخی و زردی و یا مایل بسبزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ ] (ع اِ) حال . شان . کار خواه خرد باشد یا بزرگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطوب . قال فما خطبک یا سامری . (قرآن 95/20). و وجد من دونهم امراتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لانسقی حتی یصدر الرعاء و ابونا
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خِطبَه . خِطِیبی ̍؛ خواستگاری کردن زن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
مؤذنلغتنامه دهخدامؤذن . [ م ُءْ ذَ ] (ع ص ) در شعر ذیل از منوچهری ظاهراً تلفظی از مُؤْذِن است به ضرورت شعری : نعایم پیش او چون چار خاطب به پیش چار خاطب چار مؤذن .منوچهری .
خواطبلغتنامه دهخداخواطب . [ خ َ طِ ] (ع اِ) ج ِ خاطب . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
نعایملغتنامه دهخدانعایم . [ ن َ ی ِ ] (ع اِ) نعائم . شترمرغان . ج ِ نعامة، به معنی شترمرغ : چون زبانی اندر آتش چون سلحفاة اندر آب چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن . منوچهری .هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعا
ابوالرضالغتنامه دهخداابوالرضا. [ اَ بُرْ رِ ] (اِخ ) عارض ، کمال الدوله .از امنای ملکشاه بن الب ارسلان . رجوع به حبیب السیر ج 1ص 373 شود. قصیده ٔ بائیه ای که ظاهراً از حسن متکلم است و بغلط در دیوان منوچهری آمده است در مدیح اوست :
مخاطبلغتنامه دهخدامخاطب . [ م ُ طَ ] (ع ص ) کسی که به وی سخن گفته شود. (غیاث ) (آنندراج ). خطاب کرده شده و آنکه در روی به وی سخن می گویند و آنکه به وی سخن گفته شود. (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح صرفی ) مقابل متکلم . طرف خطاب . آنکه سخن متکلم را رویاروی استماع می کند. آنکه روی سخن گوینده به سوی
مخاطبلغتنامه دهخدامخاطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) روبروسخن گوینده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خطاب کننده و روبرو سخن گوینده . (ناظم الاطباء). || خشم و عتاب کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه نام می برد و لقب می نهد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانس
تخاطبلغتنامه دهخداتخاطب . [ ت َ طُ ] (ع مص )با یکدیگر در روی سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). تکالم و تراجع کلام . (قطر المحیط).