خام ریشلغتنامه دهخداخام ریش . (ص مرکب ) مسخره . (اشتنگاس ) (آنندراج ). ملعبه . دلقک . || بی عقل . (غیاث اللغات ). احمق . نادان : جمع آمد صد هزاران خام ریش صید او گشته چو او از ابلهیش .(مثنوی ).
خام ریشفرهنگ فارسی عمیداحمق؛ نادان: ◻︎ جمع آمد صد هزاران خامریش / صید او گشته چو او از ابلهیش (مولوی: ۳۷۵).
خام روئینه خملغتنامه دهخداخام روئینه خم . [ م ِ ن َ / ن ِ خ ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرم روئینه خم . (آنندراج ).
خامیلغتنامه دهخداخامی . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد بقوچان . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای <span class="hl"
خامیلغتنامه دهخداخامی . (حامص ) ناپختگی . ناآزمودگی . (ناظم الاطباء). مقابل پختگی . بی تجربگی . بی وقوفی : چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو. منجیک .وزآن پس چنین گفت کهتر پسرکه اکنون بگیتی تویی تاج
مرجلغتنامه دهخدامرج . [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی ) (جهانگیری ). زمین . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی ) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه . مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جها
حشیشلغتنامه دهخداحشیش . [ ح َ ] (ع اِ) گیاه خشک . (دهار) (مهذب الاسماء). گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. اصار. ایصر. تن . || در استعمال شعرای فارسی زبان مطلق گیاه : ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترابرگیر جاخش
خاملغتنامه دهخداخام . (معرب ، اِ) پوست دباغت ناکرده . || کنایه از مردم قرطبان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || کرباس نشسته .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند. خاقانی .زین خام که دارم جگر پخته
خاملغتنامه دهخداخام . [ خام م ] (ع ص ) گوشت گنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت پخته و بریان گنده شده . (ناظم الاطباء). گوشت ناپخته ٔ گندبو.
خامفرهنگ فارسی عمید۱. ناپخته.۲. نارس؛ کال.۳. [مجاز] ناآزموده؛ بیتجربه: ◻︎ تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی: ۱۲۰).۴. ویژگی چیزی که دستکاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند: نفت خام.۵. [قدیمی] دباغینشده (چرم).۶. [قدیمی] جوشاندهنشده.۷. (اسم) [قدیم
حجرالرخاملغتنامه دهخداحجرالرخام . [ ح َج َ رُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سست است که بر قبرهانصب کنند و اقسام می باشد و مراد از او قسم سپید است . در آخر دوم سرد و خشک و رادع و قاطع نزف الدم جهت جراحات و با سرکه محلل اورام و رافع استسقا و با صمغو نوشادر جهت بهق و رفع آثار، و ذرور او جهت قطع بواسیر و آ
خردخاملغتنامه دهخداخردخام . [ خ ُ ] (ص مرکب ) نرم شده . ریزه ریزه شده . (ناظم الاطباء). ساییده و ریزه ریزه کرده . (آنندراج ).
رخاملغتنامه دهخدارخام . [ رُ ] (ع اِ) سنگ سپید و نرم . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه ). مرمر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغة) (دمشقی ). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است . (فرهنگ نظام ). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است ب
خون خاملغتنامه دهخداخون خام . [ ن ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون جام . کنایه از شراب انگوری است . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : شودکار ما پخته زان خون خام . نظامی (از آنندراج ). || خون صاف و خالص و بعضی گفته اند خونی که هنوز بکمال نضج
خیال خاملغتنامه دهخداخیال خام .[ خ َ / خیا ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تصور بیهوده . پندار خام . توقع بیجا. هوس بیجا. (ناظم الاطباء).