خامدلغتنامه دهخداخامد. [ م ِ ] (ع ص ) مرده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، خامدون ، خامدین : ان کانت اِلا صیحةً واحدةًفاذا هم خامدون . (قرآن 29/36). فَمازالت تلک دعویهم حتی جعلنا هم حصیداً خامدین . (قرآن 15/
خامدفرهنگ مترادف و متضاد۱. خمود ≠ پرتحرک، انرژیک ۲. آرمیده، خاموش، خموش، بیحرف، صامت ساکت ۳. ایستا، بیجنبش، بیحرکت، بیتحرک، ساکن ≠ پویا، پرتحرک
خامطلغتنامه دهخداخامط. [م ِ ] (ع ص ) خوشبو. منه : لبن خامط؛ شیر خوشبوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سقاء خامط؛ خیک خوشبوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شیر یا خیکی که بوی نبق و سیب گرفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
خمدلغتنامه دهخداخمد. [ خ َ ] (ع مص ) فرومردن زبانه ٔ آتش که آتش هنوز باقی است . منه : خمدت النار. || بیهوش شدن بیمار و یا مرد. منه : خمد المریض . || کم شدن سختی تب . || خوابانیدن آتش در جایی . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خمطلغتنامه دهخداخمط. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) هر گیاهی که مزه ٔ تلخی گرفته باشد. || بار اندک از هر درخت . || هر درخت بی خار. || درختی مانند کنار. || درختی کشنده . || میوه ٔ پیلو. || ثمر نوعی از سماروغ . || ترش . || تلخ از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- <span class
خمطلغتنامه دهخداخمط. [ خ َ م َ ] (ع مص ) تکبر کردن و خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خامدانلغتنامه دهخداخامدان . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قلمدان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج ). خامه دان . رجوع به خامه دان شود.
خامدستدیکشنری فارسی به انگلیسیamateur, callow, gawky, homely, incompetent, inexperienced, jejune, novitiate, tyro, young
خامدانلغتنامه دهخداخامدان . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قلمدان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج ). خامه دان . رجوع به خامه دان شود.
خامده بیللغتنامه دهخداخامده بیل . [ ] (اِخ ) نام یکی از نواحی تابع خلخال . صاحب نزهة القلوب آرد: خلخال شهر وسط بوده است و اکنون دیه است . کمابیش صد موضع بچهار ناحیه و خامده بیل و سجز و انجیلاَّباد از توابع اوست . (از نزهة القلوب چ لیدن مقاله ٔ 3 ص <span class="hl"
خامدستدیکشنری فارسی به انگلیسیamateur, callow, gawky, homely, incompetent, inexperienced, jejune, novitiate, tyro, young