خامشیلغتنامه دهخداخامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن <span c
خامشی گزیدنلغتنامه دهخداخامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن : وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهادشد چند گاه و خامشی و صابری گزید. بشارمرغزی .چو سالار چین زآن نشان نامه دید<
خامساًلغتنامه دهخداخامساً. [ م ِ سَن ْ ] (ع ق ) در حالت پنجم بودن . و معمولاً در آغاز قسیمهای یک مقسم بکار رود.
خامشةلغتنامه دهخداخامشة. [ م ِ ش َ ] (ع اِ) آبراهه ٔ خرد. (منتهی الارب ). المسیل الصغیر. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). ج ، خوامش .
خامسلغتنامه دهخداخامس . [ م ِ ] (ع عدد ص ، اِ) پنجم . (اشتنگاس ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) .- خامس آل عبا ؛ لقبی است که به حسین بن علی (ع ) امام سوم شیعیان میدهند.
خامسةلغتنامه دهخداخامسة. [ م ِ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) شصت یک رابعه و خامسه خود تقسیم شده است بشصت سادسه . ج ، خوامس . || پنجم : والخامسة ان لعنة اﷲ علیه اًن کان من الکاذبین . (قرآن 7/24). والخامسة ان غضب اﷲ علیها اًن کان من الصادقین . (ق
خامشی گزیدنلغتنامه دهخداخامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن : وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهادشد چند گاه و خامشی و صابری گزید. بشارمرغزی .چو سالار چین زآن نشان نامه دید<
سخن آموختنلغتنامه دهخداسخن آموختن . [ س ُ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن علم و دانش : منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماندچاره ٔ او خامشی است یا سخن آموختن .سعدی .
پرده پوشفرهنگ فارسی عمید۱. رازپوش؛ رازدار؛ رازنگهدار: ◻︎ تو را خامشی ای خداوند هوش / وقار است و نااهل را پردهپوش (سعدی۱: ۱۵۵).۲. آنکه جرم و گناه کسی را نادیده بگیرد.
حیرانیلغتنامه دهخداحیرانی . [ ح َ ] (حامص ) سرگشتگی و تحیر. پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). حیرت . (آنندراج ) : حیرانی ما بود مراد از همه چیزیارب چه مراد است زحیرانی ما. خیام .طریق اهل ادب خامشی و حیرانی است .<p class="author"
عیب سوزلغتنامه دهخداعیب سوز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب سوزنده . ازبین برنده ٔ عیب . سوزنده ٔ نقص و عیب : خامشی او سخن دلفروزدوستی او هنر عیب سوز.نظامی .
خامشی گزیدنلغتنامه دهخداخامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن : وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهادشد چند گاه و خامشی و صابری گزید. بشارمرغزی .چو سالار چین زآن نشان نامه دید<