خاموش کردنلغتنامه دهخداخاموش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از آواز یا سخن بازداشتن . ساکت کردن . بی صدا کردن . از گفتار بازداشتن . خاموش ساختن . خاموش گردانیدن . رجوع به «خاموش ساختن » و «خاموش گردانیدن » شود. اِسکات . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
خاموش کردنturn off, switch offواژههای مصوب فرهنگستانقطع کردن جریان برق رایانه یا افزاره با کلید یا دستور نرمافزاری
خاموش خاموشلغتنامه دهخداخاموش خاموش . (ق مرکب ) آهسته آهسته . یواش یواش . نرم نرمک : بدر بر حلقه زد خاموش خاموش برون آمد غلامی حلقه در گوش .نظامی .
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابن مظفرالدین ازبک . وی پس از پدرش مظفرالدین ازبک که در قلعه ٔ النجق بقولنج درگذشت با کمک قراجه ، غلام پدرش ، مدتی کرّ و فرّ کرد ولی کار بجائی نرسید. (از تاریخ گزیده ص 478). بنابرنقل تاریخ مغول نام او اتابک قزل ارسلان بن اوزبک
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابوحاتم احمدبن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمدبن محمدبن احمدبن موسی الصامت حدیث کرد. (از انساب سمعانی ص 348).
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) صالح . یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است . این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحه ٔ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است . (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهران
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (ص ) (اِ) ساکت . صامت . (آنندراج ). بی صدا. بی سخن . بی کلام . بی حرف . بی گفتگو.ضامِر. ضَموز. کاظِم . مُغرَنبِق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : بفرمود تا پس سیاوش راچنان شاه بیدار و خاموش را. <p class
چراغ خاموش کردنلغتنامه دهخداچراغ خاموش کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اطفای چراغ . چراغ نشاندن و چراغ کشتن و گل کردن . (آنندراج ). مقابل روشن کردن چراغ . رجوع به چراغ کشتن شود.
خاموش نمودنلغتنامه دهخداخاموش نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خاموش کردن . خاموش ساختن . خاموش گردانیدن . رجوع به مصادر «خاموش کردن » و «خاموش ساختن » و «خاموش گردانیدن » شود.
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابن مظفرالدین ازبک . وی پس از پدرش مظفرالدین ازبک که در قلعه ٔ النجق بقولنج درگذشت با کمک قراجه ، غلام پدرش ، مدتی کرّ و فرّ کرد ولی کار بجائی نرسید. (از تاریخ گزیده ص 478). بنابرنقل تاریخ مغول نام او اتابک قزل ارسلان بن اوزبک
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابوحاتم احمدبن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمدبن محمدبن احمدبن موسی الصامت حدیث کرد. (از انساب سمعانی ص 348).
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) صالح . یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است . این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحه ٔ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است . (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهران
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (ص ) (اِ) ساکت . صامت . (آنندراج ). بی صدا. بی سخن . بی کلام . بی حرف . بی گفتگو.ضامِر. ضَموز. کاظِم . مُغرَنبِق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : بفرمود تا پس سیاوش راچنان شاه بیدار و خاموش را. <p class
خاموشفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی، یا جریان برق آن از میان رفته باشد.۲. ساکت؛ بیصدا.۳. (قید) به طور آرام.۴. (شبه جمله) ساکت باش.⟨ خاموش شدن: (مصدر لازم)۱. قطع شدن جریان برق در وسایل برقی.۲. ساکت شدن؛ دم فروبستن.۳. فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش ی
خاک خاموشلغتنامه دهخداخاک خاموش . [ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زمین بی گیاه و سبزه است . (آنندراج ).
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابن مظفرالدین ازبک . وی پس از پدرش مظفرالدین ازبک که در قلعه ٔ النجق بقولنج درگذشت با کمک قراجه ، غلام پدرش ، مدتی کرّ و فرّ کرد ولی کار بجائی نرسید. (از تاریخ گزیده ص 478). بنابرنقل تاریخ مغول نام او اتابک قزل ارسلان بن اوزبک
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) ابوحاتم احمدبن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمدبن محمدبن احمدبن موسی الصامت حدیث کرد. (از انساب سمعانی ص 348).
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (اِخ ) صالح . یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است . این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحه ٔ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است . (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهران
خاموشلغتنامه دهخداخاموش . (ص ) (اِ) ساکت . صامت . (آنندراج ). بی صدا. بی سخن . بی کلام . بی حرف . بی گفتگو.ضامِر. ضَموز. کاظِم . مُغرَنبِق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : بفرمود تا پس سیاوش راچنان شاه بیدار و خاموش را. <p class