خانه زادلغتنامه دهخداخانه زاد. [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد. || بومی . متعلق به یک محل : صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین دا
خانه زادفرهنگ فارسی عمید۱. خدمتکاری که در خانۀ ارباب خود متولد شده.۲. [قدیمی] بومی.۳. [قدیمی، مجاز] حاصل.
پیراهن طلاییyellow jersey,maillot jauneواژههای مصوب فرهنگستاندر دور فرانسه، پیراهنی که در پایان هر مرحله به پیشتاز ردهبندی کلی اعطا میشود و او آن را در مرحلة بعد به تن میکند
خانه خانهلغتنامه دهخداخانه خانه . [ ن َ / ن ِ / ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) تخلخل . متخلخل . سوراخ سوراخ . (ناظم الاطباء). || بسیاربسیار. (آنندراج ) : ز گیسو نافه نا
کهن پیوندلغتنامه دهخداکهن پیوند. [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ پ َی ْ/ پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از خانه زاد. (آنندراج ).غلامی که در خانه پیر شده باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خانه زاد قدیم . (فرهنگ فارسی معین ) :
نوکرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام خانهزاد، خدمتکار، کلفت، کمککار آدم خوشرقص کارگر ظرفشور
مستطرفةلغتنامه دهخدامستطرفة. [ م ُ ت َ رَ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مستطرف که نعت مفعولی است از استطراف . رجوع به مستطرف و استطراف شود. || آنکه خانه زاد نباشد و از نتایج صاحب خود نبود. (منتهی الارب ).
چاکرزادهلغتنامه دهخداچاکرزاده . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ](ص مرکب ) نوکرزاده . غلام زاده . نوکر خانه زاد. آن کس که خود و پدرانش در خاندانی خدمت کرده و از نعمت آن خاندان برخوردار بوده اند : اگر مادوش پس از الحاح
داغ بررخلغتنامه دهخداداغ بررخ . [ ب َ رُ ] (ص مرکب ) داغ برروی . رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ شود : او غلام داغ بررخ عنبر درگاه تست عنبری را در دریا دادی احسنت ای ملک . خاقانی .- داغ بررخ زاده ؛ با داغ بندگی زاده
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزارگزی باختر مهاباد و مسیر شوسه ٔ خانه به نقده . این ده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش سرد و سالم است . سکنه ٔ آن 51 تن که س
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن ِ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت هزارگزی غرب حکومت درجه ٔ 4 کرخ از اعمال هرات واقع در خط 62 درجه و 39دقیقه و 48 ثانیه ٔ طول شرقی و خ
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن ِ ] (اِخ ) محلی است به فاصله ٔ 9 هزارگزی جنوب علاقه ٔ شیرزاد از اعمال حکومت درجه اول خوگیانی ولایت مشرق ، واقع در 69 درجه و 54دقیقه ٔ طول شرقی و خط <span class="hl
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن ِ ] (اِخ ) موضعی است در سر حد ایران و عراق ، بر سر راه قدیمی که عراق و سوریه را به ایران مربوط میسازد. (از جغرافیای غرب ایران ص 255). این محل در هفتاد هزارگزی حیدرآباد و 136 هزارگزی سرحد عراق واقع
دامق آباد رودخانهلغتنامه دهخدادامق آباد رودخانه . [ م َ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 40هزارگزی شمال خاوری کرمان و 5هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرمان به زاهدان . کوهستانی و سردسیرست . و دارای <span c
دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ ] (اِخ ) نام محلتی به تهران . || نام تکیه ای به محله ٔ دباغخانه ٔ تهران .
داودخانهلغتنامه دهخداداودخانه . [ وو ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان هروآباد. واقع در 10هزارگزی باختر کیوی و 6هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . دارای 137 سکنه . آب آن از چشم
داوری خانهلغتنامه دهخداداوری خانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محکمة. (منتهی الارب ). دادگاه . دیوانخانه . جای عدالت . عدلیه .