خاولغتنامه دهخداخاو. (اِ) پرز. زغب . کرک . || پرز مخمل . (از ناظم الاطباء). || لغت دیگری است در خواب : گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاوبر سرش چندان بزن کاید بخاو.مولوی .
خاولغتنامه دهخداخاو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
خیاولغتنامه دهخداخیاو. (اِخ ) شهر مرکزی شهرستان خیاو و یکی از شهرستانهای استان آذربایجان شرقی است . این شهر از راه اردبیل در 295 هزارگزی شمال خاوری شهر تبریز و از راه اهر در 168 هزارگزی شمال خاوری تبریز قرار دارد. بنای تاریخی
خیاولغتنامه دهخداخیاو. (اِخ ) شهرستان خیاو در قدیم مشکین شهر ولی مجدداً خیاو نامیده میشود یکی از شهرستانهای استان سوم کشور است و مشخصات آن بشرح زیر می باشد:حدود: از طرف شمال به بخش گرمی (شهرستان اردبیل )؛ از جنوب به مقسم المیاه جبال سبلان ؛ از خاور به شهرستان اردبیل ؛ از باختر به شهرستان اهر.
یخاولغتنامه دهخدایخاو. [ ی َ ] (اِ مرکب ) یخاب . آب سردشده بواسطه ٔ یخ . (ناظم الاطباء). یخ آب که در موسم گرما به یخ سرد نمایند. (آنندراج ). و رجوع به یخاب شود.
خاواتلغتنامه دهخداخاوات . (اِخ ) نام محلی است در سی و چهار هزارگزی جنوب غربی سبزوار واقع در ایالت کلان دایزنگی تابع کابل به افغانستان . این محل بین خط 68 درجه و 54 ثانیه ٔ طول شرقی و 34 درجه و
خاواتلغتنامه دهخداخاوات . (اِخ ) نام رودی است به افغانستان در صد و سی و پنجهزار و پانصدگزی جنوب سبزوار ولایت بهسود ایالت دایزنگی کابل ، بین 68 درجه و 23 دقیقه و12 ثانیه ٔ طول شرقی و <span clas
خاوجیزلغتنامه دهخداخاوجیز. (اِ) نام نوعی پارچه است و شاید پارچه ای پرزدار باشد. خاوخیز : و از این ناحیت (چینستان ) زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوجیز چینی و دیبا و غضاره و دارچینی ... (از حدود العالم ضمیمه ٔ گاهنامه ٔ سید جلال الدین طهرانی ).
خاوریلغتنامه دهخداخاوری . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب بخاور. || کنایه از آفتاب عالمتاب است : هرسنگ را کز ساحری کرد و صبا میناگری از خشت زر خاوری میناش دینار آمده .خاقانی .
هولهلغتنامه دهخداهوله . [ هََ / هُو ل َ / ل ِ ] (اِ) حوله . دستار. دستمال . از ترکی خاولی (از: خاو + لی ). پارچه ٔ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین ).
خاب 2pile 2واژههای مصوب فرهنگستانیکی از حالتهای سطح پارچه که حاصل وجود نخ خاو (tuft) در حلقههای الیافِ بیرونآمده از بدنۀ پارچه است
مازعفرانلغتنامه دهخدامازعفران . [ زَ ف َ ] (اِ مرکب ) مخفف ماء زعفران (=آب زعفران ) . در حدود العالم چ دانشگاه ص 145 و جلال الدین تهرانی ص 85 در ذیل ساری آرد : ... از وی جامه ٔ حریر و پرنیان و خاو خیزد و ا
توغلغتنامه دهخداتوغ . (ترکی ، اِ) به معنی علم و نشان . (غیاث اللغات ). توق . چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است ، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم ، لیکن درازتر و در علمها این را پایه برتر نهند و آخری
دملغتنامه دهخدادم . [ دُ ] (اِ) دمب . ذنب . ذنابی . و در شعر گاهی به تشدید میم آید. (یادداشت مؤلف ). عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد. و آن از تعداد مهره های استخوان در دنبالچه بوجود آمده است . انتهای دم به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویخته بود و در پرندگان به شکل پرهایی که در
خاور دورلغتنامه دهخداخاور دور. [ وَ رِ ] (اِخ ) بر کشورهای شرقی آسیا، که عبارت از چین و ژاپن و جزایر همسایه ٔ آنانند، اطلاق شود.
خاواتلغتنامه دهخداخاوات . (اِخ ) نام محلی است در سی و چهار هزارگزی جنوب غربی سبزوار واقع در ایالت کلان دایزنگی تابع کابل به افغانستان . این محل بین خط 68 درجه و 54 ثانیه ٔ طول شرقی و 34 درجه و
خاواتلغتنامه دهخداخاوات . (اِخ ) نام رودی است به افغانستان در صد و سی و پنجهزار و پانصدگزی جنوب سبزوار ولایت بهسود ایالت دایزنگی کابل ، بین 68 درجه و 23 دقیقه و12 ثانیه ٔ طول شرقی و <span clas
خاوری طارمیلغتنامه دهخداخاوری طارمی . [ وَ ی ِ رِ ] (اِخ ) رستم بن علی طارمی معروف به خاوری . صاحب رساله ای است در عروض در دو ورق و هفت فصل . (از کشف الظنون چ 1941 م . ج 1 ص 877).
خاوجیزلغتنامه دهخداخاوجیز. (اِ) نام نوعی پارچه است و شاید پارچه ای پرزدار باشد. خاوخیز : و از این ناحیت (چینستان ) زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوجیز چینی و دیبا و غضاره و دارچینی ... (از حدود العالم ضمیمه ٔ گاهنامه ٔ سید جلال الدین طهرانی ).
یخاولغتنامه دهخدایخاو. [ ی َ ] (اِ مرکب ) یخاب . آب سردشده بواسطه ٔ یخ . (ناظم الاطباء). یخ آب که در موسم گرما به یخ سرد نمایند. (آنندراج ). و رجوع به یخاب شود.
اشترخاولغتنامه دهخدااشترخاو. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) اشترغاز. اشترخار. رجوع به اشترخار و اشترغاز و اشترغار شود.
تخاولغتنامه دهخداتخاو. [ ت َ ] (اِخ ) سمعانی در الانساب چنین ضبط کرده و قریه ای از داروم غزه شام دانسته ، ولی یاقوت در معجم البلدان تخاوه آورده است . رجوع به تخاوه شود.
بخاولغتنامه دهخدابخاو. [ ب ُ ] (اِ) بخو. (یادداشت مؤلف ). آن قید که بپای یا دست بندند. کند. شکال . بزبان ترکی . چیزی است از آهن مثل زنجیر که در پای گنهکاران و ستوران واسب کنند و آنرا زاولانه و زولانه نیز گویند و به هندی پیکرا و ببری گویند. (یادداشت مؤلف ). عبارت از دوحلقه آهن است متصل بهم ک