خاک گرانلغتنامه دهخداخاک گران . [ ک ِ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک سنگین . این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره ٔ عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطه ٔ ثقل خود در زیر همه ٔ عناصر است . بر روی آن آب بواسطه ٔ آن که سبکتر از خا
رخنه کردنhackواژههای مصوب فرهنگستاندست یافتن غیرمُجاز به دادهها در رایانه، معمولاً به قصد تخریب یا سوءاستفاده
ترفندlife hackواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع شگرد یا مهارت یا اندیشه یا روش جدید و کمهزینهای که باعث افزایش بهرهوری و کارایی در جنبههایی از زندگی شود
غذافرینگیfood jagواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد غذایی را که پیشتر از آن تنفر داشته است بسیار دوست میدارد یا برعکس
سبک جانلغتنامه دهخداسبک جان . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) زودگذر. فانی : در خانه ٔ مرده دل چرا بستی کو خاک گران و تو سبک جانی .ناصرخسرو.
آبفتلغتنامه دهخداآبفت . [ ب َ ](اِ) جامه ٔ ستبر و سفته و گنده . آبافت : تن همان خاک گران سیه است ارچه شاره وآبفت کنی کرته و شلوارش .ناصرخسرو.
صمدجولغتنامه دهخداصمدجو. [ ص َ م َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ صمد. جوینده ٔ خدا. خداپرست . خداطلب : احدگویان صمدجویان همه زیر زمین رفتندتو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی .خاقانی .
سوزانلغتنامه دهخداسوزان . (نف ) سوزنده . در حال سوختن . سوزاننده و ملتهب و با حرقت و سوزش . (ناظم الاطباء) : ز سیمین فغی ، من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ . منجیک .کامران باش و می لعل خور و دشمن راگو همی خور شب و رو
مهوشلغتنامه دهخدامهوش . [ م َهَْ وَ ] (ص مرکب ) ماه مانند. مانند ماه . ماه وش . خوب صورت مانند ماه . (آنندراج ). بسیار زیبا : دلم مهربان گشت بر مهربانی کش و دلکش و مهوش و خوش زبانی . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
خاکفرهنگ فارسی عمید۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی، مجاز] بیمقدار؛ بیارزش.
درویش خاکلغتنامه دهخدادرویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغراف
راز خاکلغتنامه دهخداراز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشت خاکلغتنامه دهخدادشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920<
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر