خبث الحدیدلغتنامه دهخداخبث الحدید. [ خ َ ب َ ثُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه از آهن که از کوره ٔ آهنگری بیرون افتد. افکنده ٔ آهن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از بحر الجواهر) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ریم آهن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). ریر آهن .
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (ع مص ) فرونشستن زمین . پست شدن زمین . انخفاض یافتن آن . بصورت خبت درآمدن زمین . (از معجم الوسیط). || پوشیده شدن نام کسی . در تواری و پنهانی رفتن نام کسی . فرو نشستن نام کسی . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای زبید بیمن . (از یاقوت در معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) نام صحرایی است بین مکه و مدینه که آنرا خبت الجمیش نیز میگویند. (معجم البلدان یاقوت ). رجوع به خبت الجمیش شود.
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (ع اِ) زمین بدون سنگلاخ که در آن شن ریزه باشد. (از یاقوت در معجم البلدان ). || زمین گود وسیع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از لسان العرب ): «نزلوا فی خبت من الارض ». (از اقرب الموارد). || زمین صاف در بیابان پر از سنگ سیاه حره . (بنابر قول ابوعمر و بنقل یاقو
خبث الحدید مدبرلغتنامه دهخداخبث الحدید مدبر. [ خ َ ب َ ثُل ْ ح َ دِ م ُدْ دَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهن را سرخ کنند در کوره و در آب فرو برند و تا هفت بار این عمل تکرار کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
اقجنوشلغتنامه دهخدااقجنوش . [ اَ ق َ ] (اِ) اقجنوس . (برهان ). ریم آهن باشد که آنرا به عربی خبث الحدید خوانند.
رسایدلغتنامه دهخدارساید. [ رَ ی ِ ] (اِ) ریم آهن ، که به ترکی دمیرپوخی و به عربی خبث الحدید گویند. (از شعوری ج 2 ص 4).
داشخارلغتنامه دهخداداشخار. (اِ) چرک آهن باشد که ریم آهن گویندش . و به عربی خبث الحدید خوانند. (برهان ). داشخال . زنگ آهن . ریم آهن .
اسقورونلغتنامه دهخدااسقورون . [ اِ / اُ ] (معرب ، اِ) (از یونانی اسکوریا ) بیونانی خبث الحدید است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی در قرابادین ) (فهرست مخزن الادویة). بیونانی و بعضی گویند برومی ، ریم آهن باشد و آنرا بعربی خبث الحدید خ
اشکوریةلغتنامه دهخدااشکوریة. [ اِ ک َ ی َ ] (مرب ، اِ) ماده ٔ زجاجی که در سطح فلزات مذاب یافت میشود. کف : و یعرف بالاشکوریة خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25).
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) پلیدی . ریم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از مهذب الاسماء). || ذوالبطن . (از متن اللغة). || نجاست . مقابل حدث چه حدث نجاست عارضی و حکمی است و خبث نجاست ذاتی : کوزه ٔ
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ ُ ] (ع مص ) زنا کردن با زن کسی . حرام آمیختن . به ناپاک با زنی هم آغوش شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || لواط کردن . با پسران جفت شدن . با امردان درآمیختن . || بلایه و گربز گردیدن مرد. گربزش
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ ُ ب َ ] (ع ص ) ناپاک . نجس : یا خبث ؛ ای مرد ناپاک . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ).
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خبیث . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس )(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از البستان ).
خبثلغتنامه دهخداخبث . [خ ُ ] (ع اِمص ) زنا. آمیزش حرام . ناپاک درآمیختگی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از البستان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || لواطه ؛ درآمیختگی مرد با مرد. || گربزی .زیرکی . || کید. مکیدت . غ
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ َ ب َ ] (ع اِ) پلیدی . ریم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از مهذب الاسماء). || ذوالبطن . (از متن اللغة). || نجاست . مقابل حدث چه حدث نجاست عارضی و حکمی است و خبث نجاست ذاتی : کوزه ٔ
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ ُ ] (ع مص ) زنا کردن با زن کسی . حرام آمیختن . به ناپاک با زنی هم آغوش شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || لواط کردن . با پسران جفت شدن . با امردان درآمیختن . || بلایه و گربز گردیدن مرد. گربزش
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ ُ ب َ ] (ع ص ) ناپاک . نجس : یا خبث ؛ ای مرد ناپاک . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ).
خبثلغتنامه دهخداخبث . [ خ ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خبیث . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس )(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از البستان ).
مخبثلغتنامه دهخدامخبث . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی که یاران خبیث داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخباث شود.