خبرنگاریلغتنامه دهخداخبرنگاری . [ خ َ ب َ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل خبرنگار. عمل مخبر. عمل جمعآوری کننده ٔ خبر.
خبرنگاریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل خبرنگار.۲. (صفت نسبی، منسوب به خبرنگار) مربوط به خبرنگار: جلیقهٴ خبرنگاری.۳. به دست آوردن و گزارش دادن خبر.
خبرنگارلغتنامه دهخداخبرنگار. [ خ َ ب َ ن ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه کسب خبر می کند و برای روزنامه یا مجله ای می فرستد. فرق خبرگزار با خبرنگار این است که در اطلاعات روزانه خبرگزار بیشتر به کسانی اطلاق میشود که برای مؤسسه یا مؤسساتی که خبر پخش میکنند، چون رادیو، خبر کسب میکند و به آنها میرسان
دیکنزلغتنامه دهخدادیکنز. [ ک ِ ] (اِخ ) (چارلز) داستان نویس انگلیسی (1812-1870 م .) متولد در پورتسمث . از بزرگترین نویسندگان انگلیسی زبان است . در خبرنگاری دست داشت و چند مجله را اداره میکرد، به کارهای هنرپیشگی و تئاتر علاقمند
انتشارات و رادیولغتنامه دهخداانتشارات و رادیو. [ اِ ت ِ ت ُ ی ُ ] (اِخ ) (اداره ٔ کل ...)، اداره ٔ کل انتشارات و تبلیغات در اواخر سال 1319 هَ .ش . تشکیل شد و اداره ٔ امور رادیو، آژانس پارس اداره ٔ آگهیها و اداره ٔ خبرنگاری را زیر نظر گرفت . در سال <span class="hl" dir="l
خبرلغتنامه دهخداخبر. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) آگاهی . آگهی . اطلاع . وقوف . (از ناظم الاطباء) : خبر شد ورا زآنکه افراسیاب چو کشتی برآمد ابر روی آب . فردوسی .چو اندر نصیبین خبر یافتندهمه جنگ را تیز بشتافتند. فرد