خبزدولغتنامه دهخداخبزدو. [ خ َ ب َ ] (اِ) جانوری است شبیه به جعل و بعضی گویند جعل است که سرگین گردانک باشد و بعضی گویند رتیلا است که خایه گیر باشد و آن جانوری است شبیه بعنکبوت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). خنفساء. (صحاح الفرس ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (مهذب الاسماء). خبزدوک . خاله سوس
خبزدوفرهنگ فارسی عمید= جُعَل: ◻︎ آن روی و ریش پُرگه و پُربلغم و خدو / همچون خبزدوی که کنی زیر پای پخج (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹)
خبزدوکلغتنامه دهخداخبزدوک . [ خ َ ب َ ] (اِ) خبزدو. جُعَل . سرگین گردانک . خنفساء . (از برهان قاطع). جلانک (ظاهراً چلاک ). دیکمل (ظاهراً دیلمک ). سرگین غلطانک . سرگین گردانگ . گشنگ . گوی گردانک . گوی گردان . (از شرفنامه ٔ منیری ) . حنظب . خُنْفَسَه . قُمعوطَه . (از منتهی الارب ). فاسیه . (از من
خفزدولغتنامه دهخداخفزدو. [ خ َ ف َ ] (اِ) جعل . خبزدوک . خبزدو. (ناظم الاطباء). رجوع به خبزدو در این لغت نامه شود.
خفزدوکلغتنامه دهخداخفزدوک . [ خ َ ف َ ] (اِ) جعل . خبزدو. خبزدوک . خفزدو. (از ناظم الاطباء). رجوع به خبزدو، خبزدوک و خفزدو در این لغت نامه شود.
خبزدوکلغتنامه دهخداخبزدوک . [ خ َ ب َ ] (اِ) خبزدو. جُعَل . سرگین گردانک . خنفساء . (از برهان قاطع). جلانک (ظاهراً چلاک ). دیکمل (ظاهراً دیلمک ). سرگین غلطانک . سرگین گردانگ . گشنگ . گوی گردانک . گوی گردان . (از شرفنامه ٔ منیری ) . حنظب . خُنْفَسَه . قُمعوطَه . (از منتهی الارب ). فاسیه . (از من