خبطلغتنامه دهخداخبط. [ خ َ ] (ع اِمص ) در بین فارسی زبانان مصدر خبط عربی در موارد زیر بکار میرود: آمیختگی عقل با جنون . (از ناظم الاطباء). || اشتباه . رفتن به راه غلط. عدم بینایی در کاری . (از ناظم الاطباء). || لغزش . بسر افتادگی : تا که پیش از خبط بگشاید رهی
خبطلغتنامه دهخداخبط. [ خ َ ] (ع مص ) سخت زدن کسی را . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد). || سخت پا سپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سخت زیر پا لگد مال کردن . وطئه وطاً شدیداً. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العر
خبطلغتنامه دهخداخبط. [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است مر جُهَینَه را بر مسافت پنج روز راه از مدینه . (از منتهی الارب ). یاقوت این ناحیه را چنین وصف میکند نام محلی به سرزمین جُهَینَه و بقبله آن است .بین این ناحیه و مدینه پنج روز راه است و محل آن درکنار دریا می باشد. (از معجم البلدان یاقوت حمو
خبطلغتنامه دهخداخبط. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) برگی که از درخت ریخته خشک گردانند و ساییده با آرد و مانند آن آمیخته و با آب سرشته شتر را خورانند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) || هر برگ که از درخت زده باشند. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب ). || آنچه ستوران آنرا پا سپر کرده و شکسته باشند. (از من
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (ع مص ) فرونشستن زمین . پست شدن زمین . انخفاض یافتن آن . بصورت خبت درآمدن زمین . (از معجم الوسیط). || پوشیده شدن نام کسی . در تواری و پنهانی رفتن نام کسی . فرو نشستن نام کسی . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای زبید بیمن . (از یاقوت در معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (اِخ ) نام صحرایی است بین مکه و مدینه که آنرا خبت الجمیش نیز میگویند. (معجم البلدان یاقوت ). رجوع به خبت الجمیش شود.
خبتلغتنامه دهخداخبت . [ خ َ ] (ع اِ) زمین بدون سنگلاخ که در آن شن ریزه باشد. (از یاقوت در معجم البلدان ). || زمین گود وسیع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از لسان العرب ): «نزلوا فی خبت من الارض ». (از اقرب الموارد). || زمین صاف در بیابان پر از سنگ سیاه حره . (بنابر قول ابوعمر و بنقل یاقو
خبطةً خبطةًلغتنامه دهخداخبطةً خبطةً. [ خ ِ ب ْ طَ تَن ْ خ ِ ب ْ طَ تَن ْ ] (ع ق مرکب ) گروه گروه . جوق جوق . پاره پاره . (از منتهی الارب ). منه : اتواخبطة خبطة؛ یعنی آمدند پاره پاره و گروه گروه . رجوع به خِبطَة در معجم الوسیط و خِبَط در متن اللغة شود.
خبطةلغتنامه دهخداخبطة. [ خ ُطَ ] (ع اِ) بقیه آب مانده در غدیر. (از معجم الوسیط) (متن اللغة) (منتهی الارب ). || شیر باقی مانده در مشک . (از منتهی الارب ). || طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
خبطةلغتنامه دهخداخبطة. [ خ َ طَ ] (ع اِ) زکام که پیش از سرما بمردم عارض شود. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || ضربه ای که شتر گشن ماده شتر را زند. (ازمتن اللغة) || بقیه ٔ آب در غدیر و یا در خنور. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب ). || شیر باقی مانده در مشک و طعام باقی مانده در خ
خبطةلغتنامه دهخداخبطة. [ خ ِ طَ ] (ع اِ) بقیه ٔ آب مانده در خنور یا در غدیر. (از معجم الوسیط). || شیر باقیمانده در مشک . شیر اندک . (از منتهی الارب ). || کم . اندک . (از معجم الوسیط). گیاه اندک . (از منتهی الارب ). || جزء و قطعه ای از هرچیز و جماعت . (از معجم الوسیط). || پاره ای از شب . || چن
mistakeدیکشنری انگلیسی به فارسیاشتباه، خطا، غلط، سهو، خبط، بد شانسی، اشتباه کردن، سهو کردن، خطا کردن، خبط کردن، درست نفهمیدن
خبط دماغلغتنامه دهخداخبط دماغ . [ خ َ طِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جنون . || سرگشتگی . || حیرت . بهت . || مجازاً در حمق استعمال میشود.
خبطةلغتنامه دهخداخبطة. [ خ ُطَ ] (ع اِ) بقیه آب مانده در غدیر. (از معجم الوسیط) (متن اللغة) (منتهی الارب ). || شیر باقی مانده در مشک . (از منتهی الارب ). || طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
خبط عشواءلغتنامه دهخداخبط عشواء. [ خ َ طِ ع َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن شتری است که ضعفی در بصر و چشم خود دارد و خود را بهنگام رفتن نمیتواند حفظ کند. (از متن اللغة). || کنایه از خبط و انحراف از روش بنظام و مستقیم است ، یقال : هو یخبط خبط عشواء؛ یعنی او کار بر نظام نمیکند :</spa
خبط کردنلغتنامه دهخداخبط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتباه کردن . براه غلط رفتن . بر اشتباه رفتن . بخطا افتادن . از راه مستقیم منحرف شدن . بناصواب رفتن .
خبط و خطالغتنامه دهخداخبط وخطا. [ خ َ طُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اشتباه . خطا. ناصواب . ناهنجار. غیر مستقیم . غیر صحیح .
متخبطلغتنامه دهخدامتخبط. [ م ُ ت َ خ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) برگزاف بی راه رونده . (آنندراج ) (از فرهنگ جانسون ). || به دیوانگی دارنده . (آنندراج ). دیوانه و احمق . (ناظم الاطباء). || جن گرفته و جن دار و سرگشته . || مخرب و خراب کننده و مفسد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخبط شود.
مخبطلغتنامه دهخدامخبط. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) عصا که بدان برگ درخت ریزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، مَخابِط. (از اقرب الموارد).
مخبطلغتنامه دهخدامخبط. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) بیمار ودردمند و آزرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخبطلغتنامه دهخدامخبط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) سرفرودآورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مخبطلغتنامه دهخدامخبط. [ م ُ خ َب ْ ب َ ] (ع ص )درهم آمیخته . (غیاث ) (آنندراج ) آشفته و پریشان عقل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || فاسد و تباه . (آنندراج ). فاسد. (ناظم الاطباء) : هم مخبط دینشان و حکم شان از پی طومارهای کژبیان .مو