خجارهلغتنامه دهخداخجاره . [ خ َ / خ ُ رَ ] (ص ) اندک . کم . قلیل . (از برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 402) : و باز فرو
خزاریلغتنامه دهخداخزاری . [ خ ُ ] (اِخ ) موسی بن جعفربن نوح بن محمدخزاری ، مکنی به ابوهارون از خزار بود و به عراق و حجاز رحل اقامت افکند و از محمدبن یزید حدیث شنید و از حمادبن شاکر حدیث کرد. (از معجم البلدان یاقوت ).
خزاریلغتنامه دهخداخزاری . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به خزار که ناحیه ای است در ماوراءالنهر نزدیک نسف . (از انساب سمعانی ).