خداوندیلغتنامه دهخداخداوندی . [ خ ُ وَ ] (حامص )ریاست . آقائی . (ناظم الاطباء). مهتری . مولائی . سیادت .خواجگی . شاهی . بزرگی . بزرگواری . سروری : از فضل خداوند و خداوندی سلطان امروز من از دی به و امسال من از پار. فرخی .ای ملک مسعودبن
خداوندیفرهنگ فارسی عمید۱. الهی.۲. (صفت نسبی، منسوب به خداوند) مربوط به خداوند.۳. [قدیمی] بزرگی.۴. [قدیمی] پادشاهی.۵. [قدیمی] مالکیت.
خداوندی کردنلغتنامه دهخداخداوندی کردن .[ خ ُ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خدایی کردن : او خود مگر بلطف خداوندیی کندورنه ز ما چه بندگی آید پسند او. سعدی (بدایع).|| آقایی کردن . بزرگواری کردن . ریاست کردن . سروری کردن . بزرگی کردن .
ذات خداوندیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب خداوندی، الوهیت، روح خدا، ربوبیت، الهیت، الاهیت، معبودیت، خدایی، یزدانی وجوب
خداوندهلغتنامه دهخداخداونده . [ خ ُ وَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صاحب . خداوند. مالک : گروهی خداونده ٔ چارپای گروهی خداوند کشت و سرای . فردوسی .چنان باشد که در زمین مردمان و بر چه ویران بنا می افکنی . باری
خداوندی کردنلغتنامه دهخداخداوندی کردن .[ خ ُ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خدایی کردن : او خود مگر بلطف خداوندیی کندورنه ز ما چه بندگی آید پسند او. سعدی (بدایع).|| آقایی کردن . بزرگواری کردن . ریاست کردن . سروری کردن . بزرگی کردن .
ذات خداوندیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب خداوندی، الوهیت، روح خدا، ربوبیت، الهیت، الاهیت، معبودیت، خدایی، یزدانی وجوب
خداوندی کردنلغتنامه دهخداخداوندی کردن .[ خ ُ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خدایی کردن : او خود مگر بلطف خداوندیی کندورنه ز ما چه بندگی آید پسند او. سعدی (بدایع).|| آقایی کردن . بزرگواری کردن . ریاست کردن . سروری کردن . بزرگی کردن .
ذات خداوندیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب خداوندی، الوهیت، روح خدا، ربوبیت، الهیت، الاهیت، معبودیت، خدایی، یزدانی وجوب