خددلغتنامه دهخداخدد. [ خ َ دَ ] (اِخ ) نام حصنی است در کوره ٔ (= مخلاف ) جعفربن یمن . (از معجم البلدان ).
خذیذلغتنامه دهخداخذیذ. [ خ َ ] (ع مص ) روان شدن زردآب جراحت .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
دلسلغتنامه دهخدادلس . [ دَ ] (ع اِ) خدیعت . ما لی فیه ولس لا دلس ؛ مرا در آن نه خیانت و نه خدیعت است . (از اقرب الموارد). دَلَس . رجوع به دلس شود.
مکرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تزویر، تغابن، چاره، حقه، حیله، فسوس، محال، خدعه، خدیعت، دستان، دغا، شید، غدر، فریب، رنگ، زرق، ناموس، فسون، کید، نارو، نیرنگ ۲. فریفتن، خدعه کردن
غدارنهادلغتنامه دهخداغدارنهاد. [ غ َدْ دا ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) کسی که بیوفائی و حیله گری در نهاد وی باشد : تا خبر متواتر شد و خدیعت و مکر آن کافر غدارنهاد ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 25)
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ دِ] (ع ص ) چپ دهنده ٔ در کار. (از ناظم الاطباء). مراوغ . (از اقرب الموارد) حیله گر. حیوانی که از راه دور میشود مر خدیعت و مکر را.- ضب ّ خدع ؛ سوسمار چپ دهنده ٔ در کار. (از منتهی الارب ).
سریرتلغتنامه دهخداسریرت . [ س َ رَ ] (ع اِ) راز و آنچه نهان کرده شود ودر مجاز به معنی خصلت و طبیعت . (غیاث اللغات ). سریرة : سلطان بر سریرت و غور مکر و خدیعت او وقوف یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). خلوص اعتقاد او در موالات دوست و نصوح سریت و سریرت او در مطاوعت حضرت عرض د