خرازیلغتنامه دهخداخرازی . [خ َرْ را ] (ص ، اِ) مهره های در رشته کشیده شده . (از ناظم الاطباء). || مهره فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب ). امروز فروشنده ٔ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلمتراش و آینه های کوچک و قوطی سیگار و سر سیگارو کش و امثال آنرا خرازی گویند. (یادداشت مؤلف ).
خرازیفرهنگ فارسی عمیدجایی که در آن مهره، گردنبند، آینه، شانه، عطر، جوراب، زینتآلات زنانه، و مانند آن فروخته میشود.
خرازیفرهنگ فارسی معین(خَ رّ) [ ع - فا. ] (اِمر.) دکانی که در آن مهره ، آینه ، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد.
خراجیلغتنامه دهخداخراجی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوسعید احمدبن محمدبن عراق از علمای نجوم و ریاضی بود. وی دنباله ٔ کار معتضد را گرفت و ماههای خوارزمی را کبیسه کرد. این ابوسعید چون از بند رهایی یافت و از رباط بخارا بدارالملک خویش آمد، از شمارگران پیشگاهش روز اخبار را بپرسید. گفتند: در فلان روز از ماه ت
خراجیلغتنامه دهخداخراجی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری آستانه و چهارهزارگزی راه مالرو عمومی . این ناحیه کوهستانی و سردسیر با 71 تن سکنه ٔ فارسی زبانست . آب آنجا
خراجیلغتنامه دهخداخراجی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقعدر 43هزارگزی شمال باختری بروجن کنار راه بروجن به شهرکرد. این ناحیه در دامنه ٔ کوه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است . بدانجا 125</spa
خراجیلغتنامه دهخداخراجی . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگی پیشتر مشرقی ده بارز. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
خراجیلغتنامه دهخداخراجی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خراج . مالیاتی . (ناظم الاطباء). || نام سالی بوده است چون سال شمسی و سال قمری و سال اسکندری و سال جلالی . برای آنکه تطبیقی بین «سال خراجی » و «سال قمری » شود از تاریخ آل سلجوق محمدبن ابراهیم چند مثال آورده میشود: 1
خرازیانلغتنامه دهخداخرازیان . [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام فرقه ای است از صوفیان بر طریقت ابوسعید خراز. نام دیگر این فرقه ، خرازیه است . (کشف المحجوب هجویری ).
خرازیةلغتنامه دهخداخرازیة. [ خ َرْ را زی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از متصوفه بر روش ابوسعید خراز. خرازیان . رجوع به خرازیان در این لغت نامه شود.
خرازی فروشلغتنامه دهخداخرازی فروش . [ خ َرْ را ف ُ ] (نف مرکب ) خرده فروش . (از ناظم الاطباء). آنکه فروشنده ٔ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلم تراش و امثال آن است . (از یادداشت های مؤلف ). خرازی . آنکه مهره های در رشته کشیده را میفروشد. (از ناظم الاطباء).
بساطیفرهنگ فارسی معین(بِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - خرده - فروش ، خرازی فروش . 2 - کنایه از تریاکی و اهل عیش و نوش .
خرازی فروشلغتنامه دهخداخرازی فروش . [ خ َرْ را ف ُ ] (نف مرکب ) خرده فروش . (از ناظم الاطباء). آنکه فروشنده ٔ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلم تراش و امثال آن است . (از یادداشت های مؤلف ). خرازی . آنکه مهره های در رشته کشیده را میفروشد. (از ناظم الاطباء).
خرازیانلغتنامه دهخداخرازیان . [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام فرقه ای است از صوفیان بر طریقت ابوسعید خراز. نام دیگر این فرقه ، خرازیه است . (کشف المحجوب هجویری ).
خرازیةلغتنامه دهخداخرازیة. [ خ َرْ را زی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از متصوفه بر روش ابوسعید خراز. خرازیان . رجوع به خرازیان در این لغت نامه شود.
نخرازیلغتنامه دهخدانخرازی . [ ن ُ ] (حامص ) (از: نخراز + َی ، پسوند حاصل مصدر، اسم معنی ) پیشروی بز بر سر گله و رمه . مانند نخرازعمل کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : شیر سهم تو برفکنده به کوه گرگ و قصاب را به نخرازی .ابوالفرج رونی (حاشیه ٔبرهان قاطع از ر