خرامشلغتنامه دهخداخرامش . [ خ َ م ِ ] (اِمص ) عمل خرامیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). خوشی : بماند بزاری روانش بجای خرامش نیابد بدیگر سرای .فردوسی . || حرکت بناز : گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان بهر خرامش
خرامشفرهنگ فارسی عمید= خرامیدن: ◻︎ تا توانی شهریارا روز امروزین مکن / جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه (منوچهری: ۹۷)، ◻︎ به درگاه خسرو خرامش کنیم / به آیین پرستیش رامش کنیم (نظامی۵: ۸۶۳).
خرامشdressageواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای در ورزش سوارکاری که در آن سوار اسب خود را به اجرای مجموعهحرکات دقیق و هماهنگ با ترتیب و زمانبندی مشخصی وامیدارد تا میزان هماهنگی خود با اسب و آزمودگی حیوان را نشان دهد
خرامش گاهلغتنامه دهخداخرامش گاه . [ خ َ م ِ ] (اِ مرکب ) جای خرامیدن . محل خرامیدن . آنجا که خرامش واقع می شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرمگسلغتنامه دهخداخرمگس . [ خ َ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف ). نُعَرة. (زمخشری ). هَمَج .عنتر [ ع َ ت َ <sp
خرمگسفرهنگ فارسی عمیدنوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخمگذاری میکند.⟨ خرمگس معرکه: [عامیانه، مجاز] مزاحم: برخرمگس معرکه لعنت!
خرامش گاهلغتنامه دهخداخرامش گاه . [ خ َ م ِ ] (اِ مرکب ) جای خرامیدن . محل خرامیدن . آنجا که خرامش واقع می شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرامش گاهلغتنامه دهخداخرامش گاه . [ خ َ م ِ ] (اِ مرکب ) جای خرامیدن . محل خرامیدن . آنجا که خرامش واقع می شود. (یادداشت بخط مؤلف ).