خربقلغتنامه دهخداخربق . [ خ َ ب َ ] (اِ) رستنی باشد و آن سیاه و سفید هر دو میباشد؛ سفید آنرا بگیلانی پلخم و پلاخم گویند. گیاه آن بلسان الحمل شبیه است و بیخ آن به بیخ کبر میماند و پوست آن مستعمل است و بهترین وی آن بود که چون آنرا بخایند، لعاب داشته باشد و سیاه وی رستنی باشد بود که برگ آن ببرگ
خربقلغتنامه دهخداخربق . [ خ ِ ب ِ ] (ع اِ) آنجا که در آن آب صعود می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خربقفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از خانوادۀ آلاله با برگهای دراز، ساقۀ کوتاه، گلهای پنجبرگ و سرخ کمرنگ، ریشۀ باریک و شبیه پیاز، و طعم تلخ.
خربقفرهنگ فارسی معین(خَ بَ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقة کوتاه ، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک ، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است .
خربق سبزلغتنامه دهخداخربق سبز. [ خ َ ب َ ق ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه ٔ آنها دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه آنها دارای مهمیزند و ریشه های این گیاه دارای ماده ٔ سمی شدید هلبرین است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 199).
خربق سپیدلغتنامه دهخداخربق سپید. [ خ َ ب َ ق ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به خربق ابیض در این لغتنامه شود. بیخ شاخهای باریک سپید است مانند پوست چوب پوسیده و سبک است و بپوست خطمی ماند و تلخ تر از خربق سیاه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نبات او همچون نبات لسان الحمل است ، لکن کوتاه تر و رنگ ن
خربق سفیدلغتنامه دهخداخربق سفید. [ خ َ ب َ ق ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به «خربق سپید» و «خربق ابیض » در این لغت نامه شود.
خربق سیاهلغتنامه دهخداخربق سیاه . [ خ َ ب َ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به «خربق اسود» در این لغت نامه شود.
خربق ابیضلغتنامه دهخداخربق ابیض . [ خ َ ب َ ق ِ اَ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خربق ابیض یکی از انواع خربق است بمشخصات زیر: بیخ گیاهی است برگش شبیه برگ بارتنگ و از آن بزرگتر و گلش سرخ و ساقش بقدر چهار انگشت و مجوف و چون خشک شود، پوست او متقشر میشود و بیخش شبیه به پیاز و مستطیل و با ریشه های باری
خربقةلغتنامه دهخداخربقة. [ خ َ ب َ ق َ ] (ع اِ) تیزروی بر روی زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || یک حب ویک دانه از خربق . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردول و خربغایی و نی عقل و نی
خربقةلغتنامه دهخداخربقة. [ خ َ ب َ ق َ ] (ع مص ) شکافتن جامه و بریدن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از قاموس ) (از لسان العرب ). || شکافتن باران زمین . || تباه و فاسد کردن عمل را.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خربقینلغتنامه دهخداخربقین . [ خ َ ب َ ق َ ] (ع اِ) این کلمه بصیغه ٔ تثنیه (در حالت نصبی یا جری ) خربق سپید و سیاه است . (از ناظم الاطباء).
خربق سبزلغتنامه دهخداخربق سبز. [ خ َ ب َ ق ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه ٔ آنها دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه آنها دارای مهمیزند و ریشه های این گیاه دارای ماده ٔ سمی شدید هلبرین است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 199).
خربق سپیدلغتنامه دهخداخربق سپید. [ خ َ ب َ ق ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به خربق ابیض در این لغتنامه شود. بیخ شاخهای باریک سپید است مانند پوست چوب پوسیده و سبک است و بپوست خطمی ماند و تلخ تر از خربق سیاه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نبات او همچون نبات لسان الحمل است ، لکن کوتاه تر و رنگ ن
پلاخملغتنامه دهخداپلاخم . [ پ َ خ ِ ] (اِ) پلخم . خربق سفید. خربق ابیض .کندس . کُندُش . بیخ گازران .
طولواغریونلغتنامه دهخداطولواغریون . [ ] (معرب ، اِ) خربق ابیض است . (فهرست مخزن الادویه ). به یونانی خربق سفید است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
خربق سبزلغتنامه دهخداخربق سبز. [ خ َ ب َ ق ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه ٔ آنها دارای پنج تا بیست گلبرگ که همه آنها دارای مهمیزند و ریشه های این گیاه دارای ماده ٔ سمی شدید هلبرین است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 199).
خربق سپیدلغتنامه دهخداخربق سپید. [ خ َ ب َ ق ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به خربق ابیض در این لغتنامه شود. بیخ شاخهای باریک سپید است مانند پوست چوب پوسیده و سبک است و بپوست خطمی ماند و تلخ تر از خربق سیاه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نبات او همچون نبات لسان الحمل است ، لکن کوتاه تر و رنگ ن
خربق سفیدلغتنامه دهخداخربق سفید. [ خ َ ب َ ق ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به «خربق سپید» و «خربق ابیض » در این لغت نامه شود.
خربق سیاهلغتنامه دهخداخربق سیاه . [ خ َ ب َ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به «خربق اسود» در این لغت نامه شود.
خربقةلغتنامه دهخداخربقة. [ خ َ ب َ ق َ ] (ع اِ) تیزروی بر روی زمین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || یک حب ویک دانه از خربق . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردول و خربغایی و نی عقل و نی
مخربقلغتنامه دهخدامخربق . [ م ُ خ َ ب ِ ] (ع ص ) شکافنده ٔ جامه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کسی که می برد و قطع می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه و فاسد کننده ٔ عمل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب المو