خرده فروش

xordeforuš

معنی

۱. [مقابلِ عمده‌فروش] فروشنده‌ای که کالاها را جزئی می‌فروشد.
۲. فروشندۀ اشیای دست‌دوم.

جست‌وجوی دقیق

خرده فروش

لغت‌نامه دهخدا

خرده فروش . [ خ ُ دَ/ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) مقابل عمده فروش . قسمی پیله ور. (یادداشت بخط مؤلف ). فامی . فروشنده ٔ دوره گردی که آینه ٔ خرد و مایحتاج خرد بمردمان می فروشد. (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه آینه های کوچک و صابون و عطر و عطریات و بند جور

خرده فروش

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ عمده‌فروش] فروشنده‌ای که کالاها را جزئی می‌فروشد.۲. فروشندۀ اشیای دست‌دوم.

خرده فروش

دیکشنری فارسی به عربی

بائع , غرير

خرده فروش

دیکشنری فارسی به انگلیسی

retailer

جست‌وجوی هم‌آوا

خرده خرده

لغت‌نامه دهخدا

خرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).

خرده خرده نوشی

دیکشنری فارسی به عربی

رشفة

چیزهای خرده خرده گردآوری شده

دیکشنری فارسی به انگلیسی

gleanings

خردهی

لغت‌نامه دهخدا

خردهی . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ)نوعی از مرغ است . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).

خریضه

لغت‌نامه دهخدا

خریضه . [ خ َ ض َ ] (ع ص ) دختر نوجوان خوبروی سپیدپوست پرگوشت . (منتهی الارب ).

جست‌وجوی مشابه

خرده فروشی

لغت‌نامه دهخدا

خرده فروشی . [ خ ُ دَ / دِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل خرده فروش . مقابل عمده فروشی .- کار خرده فروشی ؛ عمل خرده فروشی کردن .

خرده فروشی

دیکشنری فارسی به عربی

بيع بالمفرد

خرده فروشی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

retail

خرده فروشی کردن

لغت‌نامه دهخدا

خرده فروشی کردن . [ خ ُ دَ / دِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرده فروختن . مقابل عمده فروشی کردن . بازرگانی کوچک کردن .

خرده فروشی کردن

دیکشنری فارسی به عربی

بيع بالمفرد

جست‌وجوی متن

retailer

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خرده فروش

بائع

دیکشنری عربی به فارسی

خرده فروش , فروشنده

retailers

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خرده فروشان، خرده فروش

سقط فروش

فرهنگ فارسی عمید

فروشندۀ کالاهای خرده‌زیر؛ خرده‌فروش.

shopper

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خریدار، کاسب خرده فروش، مغازه رو

جست‌وجوی هم‌آغاز

خرده

فرهنگ فارسی عمید

۱. ریزۀ هر‌چیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.&lang; خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بی‌خردگی‌ها می‌کند /

خرده

لغت‌نامه دهخدا

خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است

خرده

دیکشنری فارسی به عربی

حبوب , حطام , ذرة , صغير , فتاة , فطيرة , قصاصة , وميض

خرده

دیکشنری فارسی به انگلیسی

atom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, splinter, touch, trivial, whit

خرده

فرهنگ فارسی معین

(خُ دِ) 1 - (اِ.) ریزه ، خرد. 2 - پول ، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته ، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک ~عا.) اندکی ، کمی .

جست‌وجوی هم‌قافیه

دستخرده

لغت‌نامه دهخدا

دستخرده . [ دَ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسه ٔ آرو به بهبهان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است

حساب خرده

لغت‌نامه دهخدا

حساب خرده . [ ح ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) طلب اندک . بدهی اندک و مختصر. || بقیه ٔ طلب . || کنایت از کینه و عداوت پیشینه دار.

خرده خرده

لغت‌نامه دهخدا

خرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).

شیشه خرده

لغت‌نامه دهخدا

شیشه خرده . [ شی ش َ / ش ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ریزه ها و خرده های شیشه . پاره های شکسته ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ).- شیشه خرده داشتن جنس کسی ؛ بدجنس و مردم آزار و موذی بودن وی .

سال خرده

لغت‌نامه دهخدا

سال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع بسالخورده شود.<

درپیوند

بیشتر بدانید

خرده فروش

xordeforuš

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا