خرده نگرشلغتنامه دهخداخرده نگرش . [ خ ُ دَ /دِ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) اندک بین . کوتاه نظر. نظرتنگ .تنگ چشم . چشم تنگ . ندیدبدید. خرده بین . لئیم . کوتاه بین . کوته بین . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس <b
خرده خردهلغتنامه دهخداخرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرده نگرشنلغتنامه دهخداخرده نگرشن . [ خ ُ دَ / دِ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خرده نگرش . رجوع به خرده نگرش شود.
خرده نگرشنیلغتنامه دهخداخرده نگرشنی . [ خ ُ دَ / دِ ن ِ گ َ رِ ] (حامص مرکب ) کوتاه نظری . چشم تنگی . تنگ چشمی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرده نگرشیلغتنامه دهخداخرده نگرشی . [ خ ُ دَ / دِ ن ِ گ َ رِ ] (حامص مرکب )کم بینی . اند»بینی . تنگ چشمی . (یادداشت بخط مؤلف ).
قزوینیلغتنامه دهخداقزوینی .[ ق َزْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قزوین ، و گروهی از محدثان بدان منسوبند. (اللباب ). رجوع به قزوین شود.- امثال : قزوینی غازبینی ؛ یعنی اندک بین . خرده نگرش .قزوینی هفت دبه را حلال میداند</spa
لله وینلغتنامه دهخدالله وین . [ل َ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول مردم قزوین ) اندک نگرش . کم بین . اندک بین . سخت نظرتنگ . کوته بین . خردک نگرش . کوتاه نظر. خرده نگرش . مقابل بلندنظر. دنی . خسیس . لئیم .
خردک نگرشلغتنامه دهخداخردک نگرش . [ خ ُ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) خردنگرش . (از ناظم الاطباء). نظرتنگ . کم بین . (یادداشت بخط مؤلف ) : خردک نگرش نیست که خرده نگرش کس در کار بزرگان همه ذل است و هوان است .منوچهری .
اندک بینلغتنامه دهخدااندک بین . [ اَ دَ] (نف مرکب ) اندک نگرش . کم بین . خردک نگرش . کوته بین . تنگ چشم . لله وین . چس خور. کوتاه نظر. خرده نگرش ؛ سیاه کاسه . مقابل بلندنظر. نظربلند. (از یادداشتهای مؤلف ).
کوته بینلغتنامه دهخداکوته بین . [ ت َه ْ ] (نف مرکب ) کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). اندک بین . خردک نگرش . کوتاه نظر. کم بین . خرده نگرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوته بین است .
خردهفرهنگ فارسی عمید۱. ریزۀ هرچیز.۲. مقدار کم و اندک از چیزی.۳. (صفت) کوچک.۴. پول خُرد؛ سکه.۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.۶. نکته.۷. [قدیمی، مجاز] نکته.۸. [قدیمی، مجاز] عیب؛ خطا.⟨ خرده گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: ◻︎ انوری بیخردگیها میکند /
خردهلغتنامه دهخداخرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است
خردهدیکشنری فارسی به انگلیسیatom, bit, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupçon, splinter, touch, trivial, whit
خردهفرهنگ فارسی معین(خُ دِ) 1 - (اِ.) ریزه ، خرد. 2 - پول ، طلا، دارایی . 3 - (ص .) شکسته ، مغلوب . 4 - خطا، اشتباه . 5 - شرارة آتش . ؛ یک ~عا.) اندکی ، کمی .
دستخردهلغتنامه دهخدادستخرده . [ دَ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسه ٔ آرو به بهبهان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
حساب خردهلغتنامه دهخداحساب خرده . [ ح ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) طلب اندک . بدهی اندک و مختصر. || بقیه ٔ طلب . || کنایت از کینه و عداوت پیشینه دار.
خرده خردهلغتنامه دهخداخرده خرده . [ خ ُ دَ / دِ خ ُ دَ / دِ ] (ق مرکب ) کم کم . رفته رفته .بتدریج . تدریجاً. اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
شیشه خردهلغتنامه دهخداشیشه خرده . [ شی ش َ / ش ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ریزه ها و خرده های شیشه . پاره های شکسته ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ).- شیشه خرده داشتن جنس کسی ؛ بدجنس و مردم آزار و موذی بودن وی .
سال خردهلغتنامه دهخداسال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع بسالخورده شود.<