خرزینلغتنامه دهخداخرزین . [ خ َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر گردون ماه پیش او چون زین بر خرزین اسب . ابوالفرج رونی .<br
خرزینفرهنگ فارسی عمیدسهپایه یا چوبی که در کنار طویله نصب میکنند و زین و یراق اسب را روی آن میگذارند.
خرجینلغتنامه دهخداخرجین . [ خ ُ ] (اِ) چیزی باشد از پلاس که زاد و رخت سفر در آن نهاده بر ستور بار کنند . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خُرج . (منتهی الارب ). خورجین : چو خرجین معده پر از می کنم بسر راه کوه سرین طی کنم . فوقی یزدی (از آنن
خرزنلغتنامه دهخداخرزن . [ خ َ زَ ] (اِ مرکب ) تازیانه که بدان خر را رانند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : شیر غران هیزمش را می کشیدبر سرهیزم نشسته آن سعیدتازیانه ش مار نر بود از شرف مار را بگرفته چون خرزن بکف .مولوی (مثنوی ، در م