خرسانلغتنامه دهخداخرسان . [ خ َ ] (اِخ ) نام رودیست به کوه گیلویه که عبور از آن جز بتدبیر ممکن نشود. آبش شیرین و گواراست . رودخانه ٔ پاونا بناحیه ٔ فلارد سرحد شش ناحیه آمده رودخانه ٔ فلارد شده در قریه ٔ دورود ناحیه ٔ تل خسروی کوه گیلویه برودخانه ٔ تل خسروی پیوسته رودخانه ٔ خرسان میشود. (یادداش
خرشانلغتنامه دهخداخرشان . [ خ ِ ] (اِخ ) نام شهری است بر ساحل بحرین بر ریگ نرم که قدم در آن فرورود. (منتهی الارب ).
خرصانلغتنامه دهخداخرصان . [ خ ِ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بحرین که محل خرید و فروش نیزه است و بدین مناسبت آنرا خرصان مشتق از خرص گرفته اند. (از معجم البلدان ).
خرصانلغتنامه دهخداخرصان . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خِرص و خُرص .(منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خرسانةدیکشنری عربی به فارسیسفت کردن , باشفته اندودن يا ساختن , بهم پيوستن , ساروج کردن , واقعي , بهم چسبيده , سفت , بتون , ساروج شني , اسم ذات
خرسان شاهلغتنامه دهخداخرسان شاه . [ خ َ ] (اِخ ) لقب پادشاهان شروان که آنرا لیزان شاه و شروانشاه نیز می خوانند. (از حدود العالم ).
پولهلغتنامه دهخداپوله . [ ل َ ] (اِخ ) قریه ای در کنار رودخانه ٔ خرسان از ناحیه ٔ نوئی فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ص 275).
لیزان شاهلغتنامه دهخدالیزان شاه . (اِخ ) لقب پادشاهان شروان (به اران ) که آنان را خرسان شاه و شروان شاه نیز میخوانده اند. (از حدود العالم ).
ساطحلغتنامه دهخداساطح . [ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 41هزارگزی جنوب خاوری لردگان ، کنار آب خرسان . کوهستانی و هوایش معتدل ، و آبش از چشمه و محصولش غلات است ، 646 تن سکنه دارد که به
چارآسیابلغتنامه دهخداچارآسیاب . (اِخ ) از توابع کوهکیلویه است این بلوک طولش از لیراوی الی رودخانه ٔ خرسان تخمیناً چهل فرسخ واز باشت تا جایزان بیست و شش فرسنگ میباشد. دو رودخانه ٔ عظیم از کوه کوهکیلویه از طرف مغرب کردستان و از جانب مشرق خیرآباد و دو رودخانه ٔ کوچک یکی از ممسنی و دیگری از ماهورات ک
اخرسلغتنامه دهخدااخرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) گنگ . (زمخشری ) (زوزنی ) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). کندزبان . بی آواز. لال . مؤنث : خَرْساء. ج ، خُرس ، خُرسان : عاشقی بر خور و بر شهوت خود راست چو خرس نفس گویای تو در حکمت ازآنست اخرس . سنائی
خرسان شاهلغتنامه دهخداخرسان شاه . [ خ َ ] (اِخ ) لقب پادشاهان شروان که آنرا لیزان شاه و شروانشاه نیز می خوانند. (از حدود العالم ).
خرسانةدیکشنری عربی به فارسیسفت کردن , باشفته اندودن يا ساختن , بهم پيوستن , ساروج کردن , واقعي , بهم چسبيده , سفت , بتون , ساروج شني , اسم ذات
اخرسانلغتنامه دهخدااخرسان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخرس . اخرسین . آب وآتش : و پیغامبر ما محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله و سلم گفت نعوذ باللّه من الأخرسین الأصمَین ، و بدین دوگنگ و کر آب و آتش را خواسته است . (تاریخ بیهقی ).