خرطلغتنامه دهخداخرط. [ خ َ ] (ع مص ) چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و با زرداب بر آمدن شیر از پستان بجهت نشستن بر زمین نمناک . || رسن از دست کشنده ٔ خود در کشیدن ستور و راه خود پیش گرفتن . || دست فرومالیدن بر درخت تا برگ آن فروریزد . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب
خرطلغتنامه دهخداخرط. [ خ ِ ] (ع اِ) شیر چشم زخم رسیده . || شیر بسته و با زرداب از نشستن گوسفند و ناقه بر زمین نمناک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرت خرتلغتنامه دهخداخرت خرت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) صوت ، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب بیدار شدم .
خرطاللغتنامه دهخداخرطال . [ خ َ ] (ع اِ) دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان . قرطمان . جافوز . زُن . (یادداشت بخط مؤلف ). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است . (برهان قاطع).
خرطاللغتنامه دهخداخرطال . [ خ َ ] (ع اِ) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .غضائری .
خرطانلغتنامه دهخداخرطان . [ خ َ ] (ع اِ) هرهمان . قرطمان . دوسر. (یادداشت بخط مؤلف ). مرحوم دهخدا می نویسند که ابن بیطار در ذیل هرهمان خرطان را مرادف هرطمان آورده است . ظاهراً «خرطان » باید تصحیف خرطمان باشد.
علیانلغتنامه دهخداعلیان . [ ع ُ ل َی ْ یا ] (اِخ ) خرمابن نرکی بودازآن ِ کلیب بن وائل . و بدان مثل زنند و گویند: «دون علیان خرط القتاد». (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
خروطلغتنامه دهخداخروط. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج ، خُرط. || زن فاجره . || کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
اخراطلغتنامه دهخدااخراط. [ اِ ] (ع مص ) اخراط خریطه ؛ خریطه را بدوال بستن . خریطه دوختن . دوال خریطه درهم افکندن . (تاج المصادر). || اِخراطِ شاة؛ خَرط گوسفند. چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و یا زردآب بیرون آمدن شیر بجهت نشستن گوسفند بر زمین نمناک .
قتادلغتنامه دهخداقتاد. [ ق َ ] (ع اِ) درختی است سخت خارناک .ج ، اقتاد. اَقتُد. قتود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- امثال :من دونه خرطالقتاد . (منتهی الارب ). درخت سختی است که خار آن مانند سوزن و این نوع را اعظم خوانند و در مثل است : من دو
جرطلغتنامه دهخداجرط. [ ج َ رَ ] (ع مص ) بگلو درماندن طعام . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازمتن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). یا درست آن خَرَط با خاء معجمه است . (از متن اللغة). || (اِ) اندوه گلوگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غصه . (از متن اللغة) (از ذیل اقر
خرطوم دارلغتنامه دهخداخرطوم دار. [ خ ُ ] (نف مرکب ) صاحب خرطوم . دارای خرطوم : همه خرطوم دار و شاخ گرای گاو و پیلی نموده در یک جای .نظامی .
خرطاللغتنامه دهخداخرطال . [ خ َ ] (ع اِ) دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان . قرطمان . جافوز . زُن . (یادداشت بخط مؤلف ). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است . (برهان قاطع).
خرطاللغتنامه دهخداخرطال . [ خ َ ] (ع اِ) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .غضائری .
زخرطلغتنامه دهخدازخرط. [ زِ رِ ] (ع اِ) آب بینی شتر و گوسپند. (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد). || آب دهن شتر و گوسپند. (از منتهی الارب ). لعاب شتر و گوسفند. (از ترجمه ٔ قاموس ) (از متن اللغة) (از محیط المحیط) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || نوعی از گیاه
مخرطلغتنامه دهخدامخرط. [ م ُ خ َرْ رِ ] (ع ص )دوا که راند شکم را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوائی که شکم را می راند. (ناظم الاطباء).
مخرطلغتنامه دهخدامخرط. [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه بندد خریطه را به دوال . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خریطه را به دوال می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخراط شود. || گوسفند یا ناقه که منجمد و با زرداب برآید شیر از پستان ، بجهت نشستن بر زمین نمناک . (آنندراج ) (از اقرب ال
منخرطلغتنامه دهخدامنخرط. [ م ُ خ َ رِ ] (ع ص ) درکشیده شونده در رشته . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منسلک . در رشته کشیده . به رشته درآمده : سلطان طمغاج خان ... در حیات بود و خال بنده شرف الزمان ... در سلک خدمت آن پادشاه منخرط. (لباب الالباب چ نفیسی ص <span cla