خرفلغتنامه دهخداخرف . [ خ َ ] (ع مص ) چیدن میوه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چیدن میوه برای کسی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : خرف فلاناً. || اقامت کردن قوم در فصل خریف بجایی . || باریدن باران خریف و باران اول زمستان . این صیغه مجهول ا
خرفلغتنامه دهخداخرف . [ خ َ رَ ] (ع اِ) یک نوع خرمایی که دانه ٔ آن سخت نشود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرفلغتنامه دهخداخرف . [ خ َ رِ ] (ع ص ) پیری که عقلش تباه شده باشد.(منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). آنکه هیچ چیز نداند که چه گوید از پیری . (مهذب الاسماء).بسیار فرتوت و بی عقل . (از فرهنگ اسدی ) : تو نیز ای بخیره خرف گشته مردزبهر جهان دل پر از
خیرولغتنامه دهخداخیرو. (اِ) خطمی باشد. بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). هبس . منثور. نمام . (از منتهی الارب ). شب بو. (ی
خرگولغتنامه دهخداخرگو. [ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی . جلگه ، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر،واقع در 5هزارگزی جنوب باختری ریوش و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش به بروسکن . کوهستانی ، معتدل . آب از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت ، مالداری . راه آن مالرو اس
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در سی هزارگزی شمال خاوری فردوس و شش هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . این ده کوهستانی و گرمسیر است . آب از قنات . محصول آن غلات ، پنبه ، زعفران ، ابریشم . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو ا
خرفاجلغتنامه دهخداخرفاج . [ خ ُ ] (ع اِ) فراخی عیش .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ َ ] (ع ص ) پیری که عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خروف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). رجوع به خروف شود.
خرفاجلغتنامه دهخداخرفاج . [ خ ُ ] (ع اِ) فراخی عیش .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ َ ] (ع ص ) پیری که عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خرفانلغتنامه دهخداخرفان . [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خروف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). رجوع به خروف شود.
زخرفلغتنامه دهخدازخرف . [ زُ رُ ] (ع اِ) جانورکیست مانند مگس چهارپایه که بر آب میپرد. ج ، زخارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشه ای است دارای پاهای بلند که میپرد و به پیش و پس میدود. و با توجه به توصیفی که اوس بن حجر در شعر خود از زخارف آورده تردیدی باقی نمی ماند در اینکه زخارف همان جانور است
زخرفلغتنامه دهخدازخرف . [ زُ رُ ] (ع اِ) پرنده ای است . و کراع ، زخارف در بیت اوس بن حجر را بدین معنی تفسیر کرده است (بیت اوس در ذیل زخارف نقل شد). (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
زخرفلغتنامه دهخدازخرف . [ زُ رُ ] (ع اِ) کمال خوبی از هر چیزی . زخارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). معنی اصلی زخرف ، کمال خوبی چیزی است و یا اینکه معنی اصلی آن زر است و این معنی متخذ از آن است .(از محیط المحیط). کمال آراستگی و نی
مخرفلغتنامه دهخدامخرف . [ م َرَ ] (ع اِ) خرمای چیده ٔ تر و تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسته ٔ میان دو قطار خرمابن که خرماچین از هریک از آنها که خواهد چیدن تواند. (منتهی الارب ) (اق