خروسکلغتنامه دهخداخروسک . [ خ ُ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر خروس . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند . خروس . خُروسه . گند
خروسکفرهنگ فارسی عمیدبیماری التهاب گلو که بیشتر در کودکان شیوع دارد و باعث سرفه و تغییر صدا میشود؛ لارنژیت.
خروسکفرهنگ فارسی معین(خُ سَ) (اِمصغ .) 1 - خروس کوچک . 2 - بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد.
خرگوشکلغتنامه دهخداخرگوشک . [ خ َ ش َ ] (اِ مصغر) مصغر خرگوش یعنی خرگوش کوچک . (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از برهان قاطع). || نام گیاهی است دوائی و قابض و دفع اسهال کند و آنرا بعربی آذان الارنب خوانند و آن نوعی از لسان الحمل است و بعضی گویند گیاهی است که اسبغول تخم آن