خروههلغتنامه دهخداخروهه . [ خ ُ هََ / هَِ ] (اِ) گوشت پاره ٔ میان فرج زنان . (ازبرهان قاطع) (از آنندراج ). تلاق . بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله . (یادداشت بخط مؤلف ). خروسه . خروسک . || جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده د
خروههفرهنگ فارسی عمیدپرندهای که در کنار دام میبستند تا پرندگان دیگر به هوای او بر روی دام بنشینند و به دام بیفتند.
خروههفرهنگ فارسی معین(خُ هَ یا هِ) (اِ.) = خروسه . خروسک : جانوری است که صیادان کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام افتند؛ پایدام ، ملواح .
خراعهلغتنامه دهخداخراعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) بوی شتر ماده . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خراعهلغتنامه دهخداخراعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِمص ) بی باکی . بی قیدی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) || (مص )سست گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به «خروع » و «خرع »در این لغت نامه شود. || لغتی است در خلاعه . (منتهی الارب ). رجوع به خلاعه در این لغت نامه شود.
خروعلغتنامه دهخداخروع . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) زن فاجره . || زن که کوتاه شود از نرمی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خروعلغتنامه دهخداخروع . [ خ ِرْ وَ ] (ع اِ) هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || بیدانجیر. (دهار) (مهذب الاسماء). طَمْرا. (یادداشت بخط مؤلف ). کَرْچَک .خواص طبی خروع : در اختیارات بدیعی آمده : خروع را بپارسی بیدانجی
خروعلغتنامه دهخداخروع . [ خ ُ ] (ع مص ) سست گردیدن . مصدر دیگری است برای «خرع » و «خراعة». (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
کالبوتلغتنامه دهخداکالبوت . (اِ) مرغی که در دام بندند تا مرغهای دیگر فریب خورده و در دام افتند. (ناظم الاطباء). پایدام . ملواح . خروهه . و رجوع به پایدام شود. || فریب . (ناظم الاطباء).
پاداملغتنامه دهخداپادام . (اِ مرکب ) حلقه ای موئین که از موی دم اسب سازند و بر راه جانوران پرنده گذارند. دام . پایدام : دل خلایق از آنست صید آب روان که باد بر زبر آب می نهد پادام . نزاری .|| پرنده ای که نزدیک دام بندند تا پرندگان دی
خرخشهلغتنامه دهخداخرخشه . [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] (ترکی ، اِ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن . (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است . «جغتایی 312 و <span
ملواحلغتنامه دهخداملواح . [ م ِل ْ ] (ع اِ) خروهه و آن مرغی بود که صیاد بر روی دام بندد تا مرغان بر او گرد آیند. (مهذب الاسماء). جغد پای بسته به دام جهت شکار باز و جز آن . (منتهی الارب ). مرغی که به دام بندند تا آن را دیده دیگر مرغان بیایند. (غیاث ) (آنندراج ). جغد پای بسته ٔ در دام جهت شکار ب
پایداملغتنامه دهخداپایدام . (اِ مرکب ) پادام . تَله . دام . حباله . (ملخص اللغات حسن خطیب ). داحول . مصلی . (السامی فی الاسامی ). مِصلاة. کُفَّه : نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد حلقه کشیده شود و پای جانور