خرپالغتنامه دهخداخرپا. [ خ َ ] (اِ مرکب ) چوب بندی زیر آهنهای شیروانی . (یادداشت مؤلف ). چون بخواهند آهن شیروانی را بکوبند ابتدا از چوبهای ضخیم مثلث هایی درست میکنند و قاعده ٔ آن مثلثها را روی سقف میگذارند و سپس روی اضلاع این مثلث ها دستکهای چوبی میکوبند و زمینه را برای آهن کوبی آماده میکنند
خرپافرهنگ فارسی عمیدچوبی کلفت یا میلهای آهنی که بهصورت عمودی زیر چیزی بهخصوص زیر سقف یا زیر پل قرار دهند.
خرپاtrussواژههای مصوب فرهنگستانقابی فولادی یا چوبی یا بتنی یا از آلیاژهای سبک که از عضوهای کششی و فشاری تشکیل شده است
خرپافرهنگ فارسی معین(خَ) (اِمر.) داربستی از چوب یا آهن به شکل مثلث که زیر سقف ، پل و مانند آن قرار می دهند.
رقصاکchoreaواژههای مصوب فرهنگستانحرکتی پرشی و غیرارادی که بهویژه در شانهها و مفاصل خاصرهای ـ رانی و صورت ایجاد شود و موجب پیچوتابی شبیه به رقص در بدن گردد
خراءلغتنامه دهخداخراء. [ خ ِ ] (ع اِ) اسم است ریدن را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از آنندراج ). || ج ِ خرء. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خرایگلغتنامه دهخداخرایگ . [ خ َ ی َ ] (اِ) زمین نامزروع . || دشت . || جریب . || یخ . || بیخ و ریشه . (از ناظم الاطباء).
خرپاپولغتنامه دهخداخرپاپو. [ خ َ ] (اِ مرکب ) چیزیست که از چوب سازند و در زیر آن دو غلطک نصب کنند و اطفال نوپارا راه رفتن آموزند. این کلمه در اصل خریابو است بمعنی یابوی بدشکل قوی هیکل ، و هر چیز بدشکل ناهموار راگویند و در اصطلاح چیزیست که بجهت راه رفتن اطفال سازند. لغت محلی شوشتری است . (یادداش
خرپاچهلغتنامه دهخداخرپاچه . [ خ َ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) بچه ٔ خر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شاید از لغات فارسی مصطلح بین هندیان فارسی زبان باشد.
خرپاکوبلغتنامه دهخداخرپاکوب . [ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه چوب بندی بالای سقف و زیرآهن شیروانی را بهم پیوندد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرپا کوبیدنلغتنامه دهخداخرپا کوبیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و نصب کردن خرپا. برقرار کردن خرپا روی سقف . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرپاپولغتنامه دهخداخرپاپو. [ خ َ ] (اِ مرکب ) چیزیست که از چوب سازند و در زیر آن دو غلطک نصب کنند و اطفال نوپارا راه رفتن آموزند. این کلمه در اصل خریابو است بمعنی یابوی بدشکل قوی هیکل ، و هر چیز بدشکل ناهموار راگویند و در اصطلاح چیزیست که بجهت راه رفتن اطفال سازند. لغت محلی شوشتری است . (یادداش
خرپاچهلغتنامه دهخداخرپاچه . [ خ َ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) بچه ٔ خر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شاید از لغات فارسی مصطلح بین هندیان فارسی زبان باشد.
خرپاکوبلغتنامه دهخداخرپاکوب . [ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه چوب بندی بالای سقف و زیرآهن شیروانی را بهم پیوندد. (یادداشت بخط مؤلف ).
میل خرپاtruss rodواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای متصل به سرهای تیر خرپایی که کُرنش ناشی از فشار روبهپایین را انتقال میدهد