خرپوللغتنامه دهخداخرپول . [ خ َ ] (ص مرکب ) صاحب پول بسیار. (یادداشت بخط مؤلف ). صاحب مکنت بسیار. آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفاده ٔ شایان از آن نتواند کرد.
خرچوللغتنامه دهخداخرچول .[ خ َ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است بفارس : قریه ای است سه فرسنگی کمتر مشرق شیراز. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
خرپولیلغتنامه دهخداخرپولی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت خرپول . حالت آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفاده ٔ شایان نمیکند.
خرچاللغتنامه دهخداخرچال . [ خ َ ] (اِ مرکب ) مرغی است بزرگ از جنس هوبره و گوشت آن لذیذ، خرد آنرا چال و بزرگ آنرا خرچال گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).قسمی از مرغابی است کبودرنگ و بزرگ . (از ناظم الاطباء). مرغی باشد کبودفام و بزرگ و بیشتر در آب باشد و بتازی حباری گویند و بعضی گویند
خرگللغتنامه دهخداخرگل . [ خ َگ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره . آب از چشمه ، محصول آنجا غلات ، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1
خرپولیلغتنامه دهخداخرپولی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت خرپول . حالت آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفاده ٔ شایان نمیکند.
خرپولیلغتنامه دهخداخرپولی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت خرپول . حالت آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفاده ٔ شایان نمیکند.