خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش . ابوخرانق . ابوعروة. ابوبنهان . ارنب . اصمع. حَوْشَب . درماء. درمة. درامة. عجوز. قُفّة. قَ
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است . از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.
خرگوشفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پستانداری علفخوار و از راستۀ جوندگان، با گوشهای دراز، لبهای شکافدار، دستهایی کوچکتر از پاها، و دم کوتاه.۲. (نجوم) = ارنب
گروهپردازchorus 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی واحد پردازش نشانک/ سیگنال در موسیقی الکترونیکی که تکخوانی یا تکنوازی را به همخوانی یا گروهنوازی تبدیل میکند
همسُرایان دوگروهیdouble chorusواژههای مصوب فرهنگستانهمسُرایانی که در دو گروه، به تناوب یا همزمان ، قطعهای واحد را با یکدیگر اجرا میکنند
همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
برگردان 1chorus 1, refrain, burdenواژههای مصوب فرهنگستانقسمتی از متن یا موسیقی که در یک قطعۀ چندبندی بعد از هر بند تکرار میشود
همسُرایانchorus 3, choir 2واژههای مصوب فرهنگستانگروه خوانندگانی که آثار آوازی را بهصورت دستهجمعی اجرا میکنند
خرگوشکیلغتنامه دهخداخرگوشکی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان قلعه گنج بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و 6هزارگزی جنوب رودخانه ٔ هلیل . جلگه ای و گرمسیر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span
خرگوشکلغتنامه دهخداخرگوشک . [ خ َ ش َ ] (اِ مصغر) مصغر خرگوش یعنی خرگوش کوچک . (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از برهان قاطع). || نام گیاهی است دوائی و قابض و دفع اسهال کند و آنرا بعربی آذان الارنب خوانند و آن نوعی از لسان الحمل است و بعضی گویند گیاهی است که اسبغول تخم آن
خرگوشیلغتنامه دهخداخرگوشی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری تربت جام . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری ، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه وتریاک و زیره ٔ سبز و شغل اهالی زرا
خرگوشیلغتنامه دهخداخرگوشی . [ خ َ ] (اِخ ) عبدالملک بن ابی عثمان نیشابوری خرگوشی ، مکنی به ابوسعید (خرجوشی ). از فقیهان بود و بسال 408 هَ . ق . درگذشت و او را «تهذیب الاسرار فی طبقات الاخبار» است . رجوع به خرجوشی شود.
خرگوشیلغتنامه دهخداخرگوشی . [خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خرگوش که نام کوچه ای است به نیشابور. (از انساب سمعانی ). رجوع به خرجوشی شود.
ارنب بريدیکشنری عربی به فارسیخرگوش , خرگوش صحرايي , گوشت خرگوش , مسافر بي بليط , بستوه اوردن , رم دادن
خرگوشکیلغتنامه دهخداخرگوشکی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان قلعه گنج بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و 6هزارگزی جنوب رودخانه ٔ هلیل . جلگه ای و گرمسیر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span
خرگوش زدنلغتنامه دهخداخرگوش زدن . [ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکار خرگوش کردن . بشکار خرگوش رفتن . خرگوش شکار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرگوش سفیدلغتنامه دهخداخرگوش سفید. [ خ َ ش ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خرگوش سفیدرنگ اهلی است و در آزمایشگاهها برای تجربه و کار آزمایشگاهی بکار می رود.
خرگوش مادهلغتنامه دهخداخرگوش ماده . [ خ َ ش ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ارنب . عِکْرِش . (منتهی الارب ).
خرگوش نرلغتنامه دهخداخرگوش نر. [ خ َ ش ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خُزَز. (منتهی الارب ). رجوع به خُزَز شود.
خواب خرگوشلغتنامه دهخداخواب خرگوش . [ خوا / خا ب ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکل خوابی که خرگوشان کنند. خوابی که یکی از دو چشم باز یا هر دو نیم باز باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از تغافل : شیر اجل است در کمین واقف باش در بیشه