خریدارلغتنامه دهخداخریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) : ای خریدار من ترا بدو چیز. رودکی .ز هر سو فراوان خریدار خاست بدان کلبه بر تیزبازار خاست . <p class="autho
خریدار داشتنلغتنامه دهخداخریدار داشتن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازار داشتن . واجد خریدار بودن . گرم بازار داشتن . || طالب داشتن . موافق داشتن .
خریدار شدنلغتنامه دهخداخریدار شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میل بخرید چیزی کردن . موافق خرید چیزی شدن . || طالب شدن . موافق شدن . علاقه مند شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز رومی سخنها چو بشنید فورخریدار شد رزم او را به سور.فردوسی .
خریدار گردیدنلغتنامه دهخداخریدار گردیدن . [ خ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مایل بخریدن چیزی شدن . خریدار شدن . || طالب شدن . موافق شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خریدارجویلغتنامه دهخداخریدارجوی . [ خ َ ] (نف مرکب ) فروشنده . طالب خریدار. خریداریاب . خریدارطلب : هم از گوهر و رنگ و روی فروشنده ام هم خریدارجوی . فردوسی .فروشنده ام هم خریدارجوی فزاید مرا نزد کرم آبروی .فردو
خریدارگیرلغتنامه دهخداخریدارگیر. [ خ َ ] (نف مرکب ) کنایه از چیزی است که آن را رواجی باشد و زود فروخته شود و آن را به عربی نافقه خوانند و نقیض آن را کاسره گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رائج . مطلوب خریدار. مشتری پسند. (یادداشت بخط مؤلف ) <span class="
خریداریلغتنامه دهخداخریداری . [ خ َ ] (حامص ) عمل خریدار. (یادداشت بخط مؤلف ). ابتیاع . (ناظم الاطباء).- به چشم خریداری در چیزی نگریستن ؛ با نهایت دقت در چیزی نظر انداختن ، بدقت در چیزی توجه کردن .- بی خریداری ؛ بازار نداشتن . کساد <span
خریدار داشتنلغتنامه دهخداخریدار داشتن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازار داشتن . واجد خریدار بودن . گرم بازار داشتن . || طالب داشتن . موافق داشتن .
خریدار شدنلغتنامه دهخداخریدار شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میل بخرید چیزی کردن . موافق خرید چیزی شدن . || طالب شدن . موافق شدن . علاقه مند شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز رومی سخنها چو بشنید فورخریدار شد رزم او را به سور.فردوسی .
خریدار گردیدنلغتنامه دهخداخریدار گردیدن . [ خ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مایل بخریدن چیزی شدن . خریدار شدن . || طالب شدن . موافق شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خریدار گشتنلغتنامه دهخداخریدار گشتن . [ خ َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) خریدار شدن . مایل بخریدن چیزی شدن . طالب خرید چیزی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || موافق شدن . طالب شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خریدار نداشتنلغتنامه دهخداخریدار نداشتن . [ خ َ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) مشتری نداشتن . رائج نبودن . بازار نداشتن . طالب نداشتن . موافق نداشتن .
دورخریدارteleshopperواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که ازطریق دورخرید کالا و خدمات موردنیاز خود را تهیه و دریافت میکند
تحویل در محل خریدارdelivered at placeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که براساس آن فروشنده کلیة هزینهها را تا محل خریدار تقبل میکند و کالا را در محل تعیینشده تحویل میدهد اختـ . تحویل دمار DAP