خریداریلغتنامه دهخداخریداری . [ خ َ ] (حامص ) عمل خریدار. (یادداشت بخط مؤلف ). ابتیاع . (ناظم الاطباء).- به چشم خریداری در چیزی نگریستن ؛ با نهایت دقت در چیزی نظر انداختن ، بدقت در چیزی توجه کردن .- بی خریداری ؛ بازار نداشتن . کساد <span
خریداری کردنلغتنامه دهخداخریداری کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن . ابتیاع کردن : و هرهفته به یکبار ایشان را بنزدیک خویش خواندی و خریداری کردی چون نفروختندی باز بزندان فرستادی . (تاریخ بخارا نرشخی ). || پذیرفتن . قبول کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خریداری کردنلغتنامه دهخداخریداری کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن . ابتیاع کردن : و هرهفته به یکبار ایشان را بنزدیک خویش خواندی و خریداری کردی چون نفروختندی باز بزندان فرستادی . (تاریخ بخارا نرشخی ). || پذیرفتن . قبول کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خریداری کردنلغتنامه دهخداخریداری کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن . ابتیاع کردن : و هرهفته به یکبار ایشان را بنزدیک خویش خواندی و خریداری کردی چون نفروختندی باز بزندان فرستادی . (تاریخ بخارا نرشخی ). || پذیرفتن . قبول کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بیخریداریلغتنامه دهخدابیخریداری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) بی رونقی . کسادی : بهر درم سر همت فرو نمی آیدببسته ام در دکان ز بیخریداری .سعدی .