اخراطلغتنامه دهخدااخراط. [ اِ ] (ع مص ) اخراط خریطه ؛ خریطه را بدوال بستن . خریطه دوختن . دوال خریطه درهم افکندن . (تاج المصادر). || اِخراطِ شاة؛ خَرط گوسفند. چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و یا زردآب بیرون آمدن شیر بجهت نشستن گوسفند بر زمین نمناک .
خرایطلغتنامه دهخداخرایط.[ خ َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ خَریطَة. رجوع به «خریطه » در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان «خرائط» آورند.