خزانلغتنامه دهخداخزان . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان . کوهستانی و معتدل . آب آن از قنات و محصول غلات و شغل اهالی آن زراعت و راه مالرو. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
خزانلغتنامه دهخداخزان . [ خ َ ] (نف ، ق ) خزنده .(یادداشت بخط مؤلف ). در حال خزیدن . || (اِ) نام ماه هشتم است از سال ملکی و نام روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است بنابر قاعده ٔ کلیه که میان ایشان معمول است که چون نام ماه و روز موافق آید جشن کنند و بعضی گویند نام روز هیجده
خزانلغتنامه دهخداخزان . [ خ َزْ زا ] (ع ص ، اِ) خزینه دار. (یادداشت بخط مؤلف ). || زبان . (منتهی الارب ). || خرمای پخته تر که اندرون آن از آفتی سیاه شده باشد. (منتهی الارب ).
خزانلغتنامه دهخداخزان . [ خ ُزْ زا ] (ع اِ) ج ِ خازن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (اِخ ) دهی است از بلوک ماربین و سده در شمال غربی اصفهان . (از حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین زنده گشت از نوای سرود.نظامی .
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن : باد سحری سپیده دم خیزانست . منوچهری .فرس میراند چون بیمار خیزان ز دیده بر فرس خوناب ریزان . نظامی .چو دود از آتش من گشت خ
خزائنلغتنامه دهخداخزائن . [ خ َءِ ] (ع اِ) ج ِ خِزانَه . (دهار) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ِ خَزینَه . (ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به خزینه و خزانه شود : قل لااقول لکم عندی خزائن اﷲ و لااعلم الغیب (قرآن 50/6)
خزاینلغتنامه دهخداخزاین . [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) خزینه ها. گنجینه ها. مخزنها. (ناظم الاطباء) : از غزنین نامه ای رسید که جمله خزاین ... به خازنان ما سپرد هیچ چیزی باقی نمانده از اسباب خلاف . (تاریخ بیهقی ). سلطان شراب می خورد و از سر نعمت مال خویش و خزاین خود این سخن گفته اس
خزیانلغتنامه دهخداخزیان . [ خ َزْ ] (ع ص ) شرمنده و شرمگین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خزایا.
خزانچیلغتنامه دهخداخزانچی . [ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تحویلدار. خزانه دار. (ناظم الاطباء). خزینه دار. (آنندراج ).
خزانةالحکمةلغتنامه دهخداخزانةالحکمة. [ خ ِ ن َ تُل ْ ح ِ م َ ] (اِخ ) نام کتابخانه و دارالترجمه ٔ مأمون خلیفه است و آنرا بیت الحکمة نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خزاندلغتنامه دهخداخزاند. [ خ ُ] (اِخ ) نام قریه ای است بنزدیکی سمرقند و بین آن و سمرقند دو فرسخ راه است . (از معجم البلدان یاقوت ).
خزانگیلغتنامه دهخداخزانگی . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به خزانه یعنی چیزی که خاص و ممتاز بپادشاه باشد. (ناظم الاطباء).- ترانه های خزانگی ؛ مراد از ترانه های خاص که شاه آن را یاد دارد و می سراید و یا آنکه آن را پادشاه تصنیف کر
خزانهلغتنامه دهخداخزانه . [ خ ِ /خ َ ] (از ع ، اِ) محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت : علی ت
خزانچیلغتنامه دهخداخزانچی . [ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تحویلدار. خزانه دار. (ناظم الاطباء). خزینه دار. (آنندراج ).
خزانةالحکمةلغتنامه دهخداخزانةالحکمة. [ خ ِ ن َ تُل ْ ح ِ م َ ] (اِخ ) نام کتابخانه و دارالترجمه ٔ مأمون خلیفه است و آنرا بیت الحکمة نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خزانه داریلغتنامه دهخداخزانه داری . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل خزانه دار. عمل خازن .- اداره ٔ خزانه داری کل ؛ اداره ای است که کارهای خزانه داری یک کشور را انجام می دهد.
خزان حنالغتنامه دهخداخزان حنا. [ خ َ ن ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زردی رنگ حنا. (غیاث اللغات ).
خزان خنکلغتنامه دهخداخزان خنک . [ خ َ خ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان ، این ده کوهستانی و معتدل و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
مخزانلغتنامه دهخدامخزان . [ م َ ] (اِخ ) نام معبد ترسایان که به اسم بانی معروف است . (غیاث ). و رجوع به مخران شود.
صراف خزانلغتنامه دهخداصراف خزان . [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است . || بادخزان . || فصل خزان . (برهان ) : گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در باغ چو چمن ها ز زهابش همه یکسر ذهب است . انوری (از انجمن آرای ناصری ).</p
باد خزانلغتنامه دهخداباد خزان . [ دِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد خریف . باد پائیز. باد برگ ریزان : حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست ؟ حافظ.رجوع به باد، باد پائیز وباد برگ ریزان شود.