خزفلغتنامه دهخداخزف . [ خ َ ](ع مص ) دست اندازان رفتن . یقال : خزف فی مشیه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). بدست و پا راه رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خزفلغتنامه دهخداخزف . [ خ َ زَ ] (ع اِ) سفال . (منتهی الارب ) : لعلت دهد مگیر که این لعل است نعل و خزف بود همه ایثارش . ناصرخسرو.تا بزیر فلک چنبری اندر همه وقت گل به ازخار و گهر به ز شبه در ز خزف فلک چنبری اندر خط فرمان تو
خجفلغتنامه دهخداخجف . [ خ َ ] (ع اِمص ) خفت و سبکی . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خفة. (متن اللغة). || تکبر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الطیش مع الکبر. (ازمتن اللغة). ج ، خِجاف .
خجولغتنامه دهخداخجو. [ خ َج ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن . (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). || کج کردن کوزه . (از متن اللغة) .
خجولغتنامه دهخداخجو. [ خ ُ ] (اِ) پرنده ای است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی قبره گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : خجو مصحف «چغو» است . || خارپشت . مرنگو. بهین . کوله . تشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
خجیفلغتنامه دهخداخجیف . [ خ َ ] (ع ص ) لاغر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نحیف . (متن اللغة). ج ، خجاف . صاحب متن اللغة و اقرب الموارد می گویند: صحیح در این جا تقدیم «جیم » بر «خاء» است . || (اِمص ) سبکی .خفة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || تیزی باتکبر. تکبر. (از متن ال
خزولغتنامه دهخداخزو. [ خ َزْوْ ] (ع مص ) قهر کردن و سیاست کردن کسی را. (از تاج المصادر بیهقی ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مالک شدن . || بازداشتن کسی را از خواهش خود. || ریاضت دادن چارپا و رام و مطیعکردن او را. || دشمن داشتن کسی را. || شکافتن زبا
خزفیلغتنامه دهخداخزفی . [ خ َ ] (ص نسبی ) در اصطلاح پزشکان نوع چهارم از انواع چهارگانه ٔ جرب چشم است . (از بحر الجواهر). || سفالین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خزفیلغتنامه دهخداخزفی . [ خ َ زَ ] (ص نسبی ) کوزه گر. (از ناظم الاطباء) . || سفالگر. (از ناظم الاطباء). || کوزه فروش . (از ناظم الاطباء).
حجر خزفیلغتنامه دهخداحجر خزفی . [ ح َ ج َ رِ خ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مصری شبیه به خزف و صفایحی و زود از هم ریزد. بغایت خشک و گرمی او کمتر و با قوه ٔ قابضه و اندک حدت و قایم مقام حجر قیشور در ستردن موی و دودرهم او با شراب قاطع خون حیض و خوردن آن چهار روز بعد از طهر باعث قطع حمل د
خزفیلغتنامه دهخداخزفی . [ خ َ ] (ص نسبی ) در اصطلاح پزشکان نوع چهارم از انواع چهارگانه ٔ جرب چشم است . (از بحر الجواهر). || سفالین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خزفیلغتنامه دهخداخزفی . [ خ َ زَ ] (ص نسبی ) کوزه گر. (از ناظم الاطباء) . || سفالگر. (از ناظم الاطباء). || کوزه فروش . (از ناظم الاطباء).
ساباطالخزفلغتنامه دهخداساباطالخزف . [ طُل ْ خ َ زَ ] (اِخ ) موضعی است ببغداد. محمدبن فضل الناقد از آنجاست . (منتهی الارب ).