لغتنامه دهخدا
خس . [ خ َس س ] (ع اِ) تره ٔ کاهو. (منتهی الارب ). کوک . کاهو. (یادداشت بخط مؤلف ). و آب کوک که او را به تازی ماءالخس گویند... اندر دهان می دارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).خس بوددر لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش برآید لفظ خس . سوز