خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) نام پدر ناصرخسرو شاعر معروف قرن چهارم هَ . ق . است . رجوع به ناصرخسرو شود.
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِ) ملک . پادشاه .(زمخشری ) (از برهان قاطع). کسری . قیصر. (ج ، اکاسره ،قیاصره ). هر پادشاه صاحب شوکت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج ، خسروان : اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده اس
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) (ملامحمد افندی فرزند فرامرز). رجوع به خسروی ، ملامحمد افندی شود.
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) [ امیر... ] خویش نزدیک امیر محمد یوسف است که از عراق همراه خود آورده و تربیت او کرده و او را مرتبه ٔ فرزندی داد، بسیار طبع خوب دارد و طالب علم است و در اطوار ثانی میر است . از اوست این مطلع:بیا ساقی بده جامی
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ )لقب انوشیروان پادشاه معروف ساسانی است . رجوع به خسرو انوشیروان شود.
درویش خسرولغتنامه دهخدادرویش خسرو. [ دَرْ خ ُ رَ/ رُو ] (اِخ ) پیشوا و رئیس نقطویه ٔ قزوین در عهد شاه عباس اول صفوی . بنا بقول مورخین عصر صفوی وی نسبت پستی داشت و از مردم فرومایه ٔ قزوین بود اما در بین نقطویه اندک اندک اهمیتی یافت و در قزوین دستگاه ارشاد چید و مسجد
پول خسرولغتنامه دهخداپول خسرو. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) موضعی نزدیک ابوبکرآباد موغان آذربایجان . (تاریخ غازان خان ص 88).
خانه خسرولغتنامه دهخداخانه خسرو. [ ن ِ خ ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در چهار هزارگزی شمال خاوری کلیبر و چهار هزارگزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. این ده کوهستانی و معتدل و دارای 81 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چش
چشمه خسرولغتنامه دهخداچشمه خسرو. [ چ َ م َ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور که در 5 هزارگزی شمال قدمگاه واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل و 127 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل ا
چشمه خسرولغتنامه دهخداچشمه خسرو. [ چ َ م َ خ ُرَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 19 هزارگزی شمال خاوری دیزگران و یک هزار وپانصدگزی شمال باقله پائین واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 125 تن سکن
خسرو خسروانلغتنامه دهخداخسرو خسروان . [ خ ُ رَ / رُ وِ خ ُ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه پادشاهان . شاه شاهان : خرامان شده خسرو خسروان طرفدار چین در رکابش روان .نظامی .
خسروآبادلغتنامه دهخداخسروآباد. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لادیز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان ، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
خسروآبادلغتنامه دهخداخسروآباد. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 21 هزارگزی باختر سروستان و یک هزارگزی شوسه ٔ شیراز به سروستان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
خسروآئینلغتنامه دهخداخسروآئین . [ خ ُ رَ / رُو ] (ص مرکب ) به آئین شاهان . بطرز پادشاهان . بطریق ملکان : پسر زاد از این دختران اردوان یکی خسروآئین روشن روان . فردوسی . || (ق مرکب ) چون پادشاهان عملی را
خسروآبادلغتنامه دهخداخسروآباد. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در سه هزارگزی جنوب راور و 2 هزارگزی راه فرعی کرمان به راور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).<br
کسریفرهنگ نامها(تلفظ: kasrā) (کسرا) (معرب از فارسیِ خسرو) ؛ (در اعلام) عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی . ← خسرو .
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ابوالملوک خسرو ملک . رجوع به خسرو ملک ابوالملوک شود.
خسرو بهمنیلغتنامه دهخداخسرو بهمنی . [ خ ُ رَ / رُو ب َ م َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل کرند رجوع به ایل کرند شود.
خسرو پرویزلغتنامه دهخداخسرو پرویز. [ خ ُ رَ / رُو پ َرْ ] (اِخ ) وی یکی از پادشاهان ساسانی است که از طریق «وستهم » و «وندوی » دو نفر از بزرگان ایران پس از خلع هرمز بپادشاهی رسید. خسروپرویز در این روزگار به آذربایجان بود و چون بشاهی رسید شتابان به تیسفون رفت و در سا
خسرو زرین عطالغتنامه دهخداخسرو زرین عطا. [ خ ُرَ / رُ وِ زَرْ ری ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (آنندراج ) (برهان قاطع).
خسرو ابرقوهیلغتنامه دهخداخسرو ابرقوهی . [ خ ُ رَ / رُو اَ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از مورخان دوره ٔ تیموری است و او را کتاب فردوس التواریخ است . (از تاریخ مغول ص 491) (کشف الظنون ).
خسرو دوملغتنامه دهخداخسرو دوم . [ خ ُ رَ / رُ وِ دُوْ وُ ] (اِخ ) پسر تیرداد پادشاه اشکانی ارمنستان که از 325 تا 327 م . پادشاهی کرد. (از تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص <span class="hl" dir="ltr
درویش خسرولغتنامه دهخدادرویش خسرو. [ دَرْ خ ُ رَ/ رُو ] (اِخ ) پیشوا و رئیس نقطویه ٔ قزوین در عهد شاه عباس اول صفوی . بنا بقول مورخین عصر صفوی وی نسبت پستی داشت و از مردم فرومایه ٔ قزوین بود اما در بین نقطویه اندک اندک اهمیتی یافت و در قزوین دستگاه ارشاد چید و مسجد
پول خسرولغتنامه دهخداپول خسرو. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) موضعی نزدیک ابوبکرآباد موغان آذربایجان . (تاریخ غازان خان ص 88).
پیروزخسرولغتنامه دهخداپیروزخسرو. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام خبه کننده ٔ اردشیر پسر شیروی پسر پرویز ساسانی بروایتی (مجمل التواریخ والقصص ص 82). در شاهنامه نیز روایت بهمین گونه آمده اما در طبری دیگرست و در نسخ مختلفه ٔ شاهنامه فیروز خسرو نیز مذکور افتاده <span class="hl"
تاج کیخسرولغتنامه دهخداتاج کیخسرو. [ ج ِ ک َ خ ُ رُ ] (ترکیب اضافی ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ). آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
خانه خسرولغتنامه دهخداخانه خسرو. [ ن ِ خ ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در چهار هزارگزی شمال خاوری کلیبر و چهار هزارگزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. این ده کوهستانی و معتدل و دارای 81 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چش