خسوفلغتنامه دهخداخسوف . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) چاه بسیار آب در زمین سنگناک که آب آن منقطع نشود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خسوفلغتنامه دهخداخسوف . [ خ ُ] (ع مص ) بزمین فرورفتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود. || کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود. || دریدن چیزی را و
خسوففرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کسوف] (نجوم) حائل شدن زمین میان خورشید و ماه که باعث از نظر پنهان شدن ماه میشود؛ ماهگرفتگی.۲. [قدیمی] ناپدید شدن.
خسوفlunar eclipseواژههای مصوب فرهنگستانپنهان شدن ماه در سایۀ زمین وقتی که زمین بین ماه و خورشید است که به سه صورت جزئی و کلی و نیمسایهای رخ میدهد متـ . مَهگرفت، ماهگرفتگی
خصوفلغتنامه دهخداخصوف . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ای که بعد مدت حمل بیک ماه زاید یعنی سیزده ماه . || جزور؛ شتر ماده ای که بعد از مدت حمل بدو ماه زاید بمعنی چهارده ماه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || ماده شتری که ماه نهم بچه اندازد. (از تاج العروس ) (
مخسوفلغتنامه دهخدامخسوف . [ م َ ] (ع ص ) فرورفته بر زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : او و کعبه ش می شود مخسوفتراز چه است این ؟ از عنایات قدر. مولوی .و رجوع به خسف شود.
صلاةالخسوفلغتنامه دهخداصلاةالخسوف . [ ص َ تُل ْ خ ُ ] (ع اِ مرکب ) نماز ماه گرفتن . رجوع به صلاة کسوف شود.