خش خشلغتنامه دهخداخش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است ای
خشکی بختلغتنامه دهخداخشکی بخت . [ خ ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادبار و بدبختی . (آنندراج ). بد طالعی : خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته ست کابم از سرگذرد لیک لبم تر نشود.(از آنندراج ).
خشلغتنامه دهخداخش . [ خ َ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). || مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . || دو تند و تیز. (از برهان قاطع) : در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم از پای فرق سازددر وقت رفتن خش . شمس فخری . || بیخ . بغل . ابط. (بره
خشلغتنامه دهخداخش . [ خ َش ش ] (ع ص ، اِ) چیزی درشت و سیاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خاش ّ. || شتر چوب در بینی کرده . ج ، خاش ّ. || شکاف در چیزی . ج ، خاش ّ. || باران اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خاش ّ.
خشلغتنامه دهخداخش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان ال
خشلغتنامه دهخداخش . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود : تازیانه دوتا چو ... خسرموش اندرشکسته چون ... خش . منجیک .دست خوش زمانه برکنده و شخوده روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش . <p class="auth
راست بخشلغتنامه دهخداراست بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مقسط. (مهذب الاسماء). بخش کننده بقسط و عدل . بخش کننده بتساوی و استواء.
دخشلغتنامه دهخدادخش . [ دَ ] (اِ) ابتدا کردن کار باشد. گویند دخش بتو است ؛ یعنی نخستین معامله با تست . (فرهنگ اسدی ). آغاز و ابتدا بود. (جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). آغاز کار. (شرفنامه ٔ منیری ). ابتدا و آغاز کار و معامله با کسی باشد. (برهان ). ابتدا کردن بود. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهن
دخشلغتنامه دهخدادخش . [ دَ خ َ ] (ع مص ) آگنده گوشت شدن . (از اقرب الموارد). سطبر و درشت شدن . پرگوشت شدن . (آنندراج ).
دخشلغتنامه دهخدادخش . [ دُخ ْ خ َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی بگفته ٔ ابن سیده ، یا همان «دخس » است . (منتهی الارب ).