خشکارلغتنامه دهخداخشکار. [ خ ُ ](اِ) آرد سپوس دار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آردی باشد که نخاله ٔ آن را جدا نکرده باشند . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ جهانگیری )(انجمن آرای ناصری ). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). دقیق الذی لم تنزع نخالته . (ابن بیط
خشکارفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار میدهند.۲. [قدیمی] آرد سبوسدار.۳. [قدیمی] نانی که از این نوع آرد تهیه میشد: ◻︎ خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی: لغتنامه: خشکار).
خشکارفرهنگ فارسی معین(خُ) (اِمر.) = خشگار: 1 - آردی که سبوس نگرفته باشند. 2 - نانی که از آرد مذکور گیرند. 3 - نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بحر خزر مصرف کنند.
خشکاروندانلغتنامه دهخداخشکاروندان . [ خ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهر رشت واقع در 13 هزارگزی خاور کوچصفهان کنار راه شوسه کوچصفهان به لاهیجان . محصول آن برنج وابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است . تازه آباد جز آن منظور شده است . (از فرهنگ
کلنبهلغتنامه دهخداکلنبه . [ ک ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) کلیچه ای که درون آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کلیچه ای باشد که درون آن را از مغز بادام و امثال آن پر کرده باشند. (آنندراج ) : خشکار گرسن
خاستهلغتنامه دهخداخاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) حاصل شده . بهمرسیده . پیداشده . || خمیرخاسته . خمیر پُف کرده . خمیر ورآمده . ترش شده . فطیر : نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بفحل آمده .بجفت مایل شد
خشکاروندانلغتنامه دهخداخشکاروندان . [ خ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهر رشت واقع در 13 هزارگزی خاور کوچصفهان کنار راه شوسه کوچصفهان به لاهیجان . محصول آن برنج وابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است . تازه آباد جز آن منظور شده است . (از فرهنگ
خبزالخشکارلغتنامه دهخداخبزالخشکار. [ خ ُ ب ُ زُل ْ خ ُ ] (ع اِ مرکب )نانی است که گندم را نشسته و سبوس نگرفته ترتیب دهند و مضعف بدن و مورث بواسیر و جرب و مصلحش شیرینیها و روغنها و شیر تازه است . حکیم مؤمن آرد: نانی است که گندم را ناشسته و سبوس نگرفته ترتیب دهند سریعالانحدار و غیر مسدد و در بعضی امز