خصوصلغتنامه دهخداخصوص . [ خ ُ ] (اِخ ) جایی است بکوفه و نان خصیه بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
خصوصلغتنامه دهخداخصوص . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است دیگر بشرقیه و همان است خصوص الساده بمصر. (از معجم البلدان ).
خصوصلغتنامه دهخداخصوص . [ خ ُ ] (ع اِ) خرابات . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || ج ِ خُص ّ. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به «خص » در این لغتنامه شود. || مخصوص هر چیز و هر شغل . (از ناظم الاطباء).باب . باره . ویژه . (یادداشت بخط
خصوصیتلغتنامه دهخداخصوصیت . [ خ ُ صی ی َ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان ، دوستی و یگانگی . ویژگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خصوصیةلغتنامه دهخداخصوصیة. [ خ ُ / خ َ صی ی َ ] (ع مص ) خاص کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). مصدر دیگریست برای «خص » و «خصوص ».
خصوصیلغتنامه دهخداخصوصی . [خ ُ ] (ص نسبی ) مقابل عمومی . (یادداشت بخط مؤلف ).- اطاق خصوصی ؛ اطاقی که مخصوص فردی باشد و دیگری را بدان حقی نباشد.- جلسه ٔ خصوصی ؛ اصطلاحی است و درباره ٔ جلساتی گفته می شود که غیر از اعضای تشکیل دهنده ٔ آن
خصوصیاتلغتنامه دهخداخصوصیات . [ خ ُ صی یا ] (اِ) صفتهای مخصوص .(ناظم الاطباء). این کلمه مستعمل فارسی زبانان است .
خصیهلغتنامه دهخداخصیه . [ خ ُص ْ صی ی َ ] (ع مص ) مصدر دیگری است برای «خص » و «خصوص ». رجوع به «خصوص » و «خص » در این لغت نامه شود.
خصوصیتلغتنامه دهخداخصوصیت . [ خ ُ صی ی َ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی زبانان ، دوستی و یگانگی . ویژگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خصوصیت کردنلغتنامه دهخداخصوصیت کردن . [ خ ُ صی ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوستی کردن . یگانگی کردن . || کنایه از استثناء قائل شدن امری خاصی را از امر کلی مستثنی کردن .
خصوصیةلغتنامه دهخداخصوصیة. [ خ ُ / خ َ صی ی َ ] (ع مص ) خاص کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). مصدر دیگریست برای «خص » و «خصوص ».
حرارت مخصوصلغتنامه دهخداحرارت مخصوص . [ ح َ رَ ت ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرارت مخصوص هر جسم ، مقدار گرمائی است که حرارت یک گرم از آن جسم رایک درجه بالا ببرد، چنانکه حرارت مخصوص آب میان صفر و صد درجه مساوی واحد است . حاصل ضرب حرارت مخصوص هر جسم بسیط جامد در وزن اتمی آن ، مقداری ثابت میباشد.<b
مخصوصلغتنامه دهخدامخصوص . [ م َ ] (ع ص ) خاص کرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگزیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). از برادران و خواهران مستثنی شدم و مزید تر
نامخصوصلغتنامه دهخدانامخصوص . [ م َ ] (ص مرکب ) چیزی که مخصوص نباشد و عام بوده و اختصاص به کسی یا چیزی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). غیراختصاصی . عمومی .
جرم مخصوصلغتنامه دهخداجرم مخصوص . [ ج ِ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )در اصطلاح فیزیک ، نسبت جرم جسم است بحجم آن ، یا جرم واحد حجم جسم . اگر جسم G و حجم آن V و جرم مخصوص g فرض شود رابطه ٔ زیر ب