خطاطلغتنامه دهخداخطاط. [ خ َطْ طا ] (ع ص ) خوش نویس و کسی که خوش می نویسد. (ناظم الاطباء). آنکه خوش و خوب نویسد. استاد خط. (یادداشت بخط مؤلف ) : و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هریکی را ببزرگی از خطاطان بازخوانند. (نوروزنامه ).هیچ
ختاتلغتنامه دهخداختات . [ خ َ ] (اِ) سیاهی که با آن ابرو راسیاه تر کنند. از مایه های زینت زنان ، نوعی سیاهی برای زینت . (یادداشت بخط مؤلف ). || چیزی که با آن خال مصنوعی در روی گذارند. آنچه زنان بدان برنگ سیاه خال بر رخسار گذارند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خطائطلغتنامه دهخداخطائط. [ خ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ خطیطة و آن زمین خشک مانده میان دو زمین باران زده یا زمین که بعض آن باران زده باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطیاتلغتنامه دهخداخطیات . [ خ َ طی یا ] (ع اِ) ج ِ خطیة. (یادداشت بخط مؤلف ). خطیئة. (یادداشت بخط مؤلف ).
خطاطانلغتنامه دهخداخطاطان . [ خ َطْ طا ] (اِ) ج ِ خطاط.- تاریخ خطاطان ؛ تاریخی که شرح حال خطاطان معروف بدانست .- تذکره ٔ خطاطان ؛ تذکره ای که شرح حال خطاطان معروف بدانست .
خطاطیفلغتنامه دهخداخطاطیف . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خُطّاف . (منتهی الارب ). رجوع به خُطّاف در این لغت نامه شود.- خطاطیف السباع ؛ مخلبهای سباع . چنگالهای درندگان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
خطاط الهرویلغتنامه دهخداخطاط الهروی . [ خ َطْ طا طُل ْ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) فخرالدین خطاط الهروی . رجوع به فخرالدین خطاط الهروی در این لغت نامه شود.
خطاطانلغتنامه دهخداخطاطان . [ خ َطْ طا ] (اِ) ج ِ خطاط.- تاریخ خطاطان ؛ تاریخی که شرح حال خطاطان معروف بدانست .- تذکره ٔ خطاطان ؛ تذکره ای که شرح حال خطاطان معروف بدانست .
خطاطیفلغتنامه دهخداخطاطیف . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خُطّاف . (منتهی الارب ). رجوع به خُطّاف در این لغت نامه شود.- خطاطیف السباع ؛ مخلبهای سباع . چنگالهای درندگان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
مخطاطلغتنامه دهخدامخطاط. [ م ِ ] (ع اِ) تخته ای که بر وی خط کشند چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خطکش . (دستور الاخوان چ بنیاد فرهنگ ). تخته ای که بر روی وی خط کشند چیزی را. (ناظم الاطباء).
معروف خطاطلغتنامه دهخدامعروف خطاط. [ م َ ف ِ خ َطْ طا ] (اِخ ) از خوشنویسان معروف عهد شاهرخ تیموری (807-850 هَ . ق .) است . در اوایل حال ملازم سلطان احمد جلایر بود و سپس به شیراز کوچ کرد و بعد از فتح شیراز به امر شاهرخ به هرات رفت
اخطاطلغتنامه دهخدااخطاط. [ اِ ](ع مص ) اخطاطِ وجه ؛ خطدار گشتن روی . || اخطاط غلام ؛ عذار برآوردن کودک . || اِخطاط خِطّة؛ از آن خود گردانیدن آنرا و نشان کردن بر آن .
علی خطاطلغتنامه دهخداعلی خطاط. [ ع َ ی ِ خ َطْ طا ] (اِخ ) (میر...) حسینی تبریزی خطاط، ملقّب به ظهیرالدین و قدوةالکتاب و مشهور به واضح . رجوع به علی تبریزی (حسینی ...) شود.