خفیلغتنامه دهخداخفی . [ خ َ ] (اِخ ) نام شاعریست ترک از شهر ادرنه و از شاعران عهد سلطان محمد فاتح . او را به ترکی دیوانی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خفیلغتنامه دهخداخفی . [ خ َ فی ی ] (ع ص ) نهان . پوشیده . پنهان . عدم آشکارا. ضد جلی . ج ، خفایا.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- ذکر خفی ؛ مقابل ذکر جلی . ذکری که گوینده به آهستگی و بدون بلند کردن صدای خود آنرا می خواند. - <span class="h
خفیلغتنامه دهخداخفی . [ خ َف ْی ْ ] (ع مص ) آشکار کردن و بیرون آوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پنهان کردن . || درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خفیلغتنامه دهخداخفی . [ خ ُ فی ی ] (ع مص ) خَفْی ْ. رجوع به خَفی و معانی مختلف آن در این لغت نامه شود.
خفیلغتنامه دهخداخفی . [خ ُف ْ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به خُف ّ که آن موزه باشد. || کوچک و خرد که در موزه توان جای داد چون کتاب کوچک و مانند آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خفگیلغتنامه دهخداخفگی . [ خ َ ف َ / ف ِ ] (حامص ) حالت فشردگی گلو و حبسی و تنگی نفس .(ناظم الاطباء). خبگی . خپگی . گلوگرفتگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || اضطراب . || کم هوائی جایی . || آزردگی خاطر. (ناظم الاطباء).
خفگیفرهنگ فارسی عمیدحالتی که بهواسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی، و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست میدهد و گاه سبب مرگ میشود.
خفیسلغتنامه دهخداخفیس . [ خ َ ] (ع اِ) شراب بسیارممزوج . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خفیدنلغتنامه دهخداخفیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) نفس زدن . دم زدن . || خفه شدن . || سخت نفس کشیدن . || نفس نفس زدن . || سرفه کردن . || طپیدن . (ناظم الاطباء). || عطسه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). عطسه زدن . (ناظم الاطباء) : چون بخفد باد سعادت اثرغالیه سا گردد باد سحر.
خفیدنیلغتنامه دهخداخفیدنی . [ خ ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خُفیدَن . رجوع به خُفیدَن در این لغت نامه شود.
خفیدهلغتنامه دهخداخفیده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) متأذی شده از سرفه . (ناظم الاطباء). || معروف . مشهور. شهرت یافته . نامور. نامدار. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع).
خفیدهلغتنامه دهخداخفیده . [خ َ دِ / دِ ] (ن مف /نف ) خفه شده . || عطسه کرده . || گلوگرفته . مختنق . (ناظم الاطباء).
خفیه نویسیلغتنامه دهخداخفیه نویسی . [ خ ُ ی َ / ی ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل خفیه نویس . (یادداشت بخط مؤلف ).
خفیسلغتنامه دهخداخفیس . [ خ َ ] (ع اِ) شراب بسیارممزوج . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خفیف الجثهلغتنامه دهخداخفیف الجثه . [ خ َ فُل ْ ج ُث ْ ث َ ] (ع ص مرکب ) سبک جثه . آنکه جثه ٔ کوچک دارد. آنکه هیکل و قالب کوچک دارد.
خفیدنلغتنامه دهخداخفیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) نفس زدن . دم زدن . || خفه شدن . || سخت نفس کشیدن . || نفس نفس زدن . || سرفه کردن . || طپیدن . (ناظم الاطباء). || عطسه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). عطسه زدن . (ناظم الاطباء) : چون بخفد باد سعادت اثرغالیه سا گردد باد سحر.
خفیدنیلغتنامه دهخداخفیدنی . [ خ ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خُفیدَن . رجوع به خُفیدَن در این لغت نامه شود.
خط خفیلغتنامه دهخداخط خفی . [ خ َطْ طِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوشته ای که حروف آن باریک و کوچک بود. (ناظم الاطباء).
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.
لایخفیلغتنامه دهخدالایخفی . [ ی َ فا ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: لا + یخفی ) (و...) پوشیده نباشد. پوشیده نماناد. مخفی نماناد.
قیاس خفیلغتنامه دهخداقیاس خفی . [ س ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل قیاس جلی . رجوع به قیاس ، قیاس جلی و تعریفات ص 78 شود.