خلاءلغتنامه دهخداخلاء. [ خ َ ] (ع اِ) آب دست جای . متوضاء. کنیف . مبرز. مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاءلغتنامه دهخداخلاء. [ خ َ ] (ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : مکان خلاء. || (اِ) خَلاَ . رجوع به خَلاء (اِ) در این لغت نامه شود.
خلاءلغتنامه دهخداخلاء. [ خ َ ] (ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل بنفسه خلوة و خلاء. || افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت نمیکند. (منتهی الارب ) (ا
خیلاءلغتنامه دهخداخیلاء. [ خ َ ] (ع ص ) زن خالدار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیلاءلغتنامه دهخداخیلاء. [خ ُ ی َ / خ ِ ی َ ] (ع اِمص ) تکبر. بزرگ منشی . (یادداشت مؤلف ). یقال : اختال الرجل و به خیلاء و خیلاء؛ یعنی خرامید آن مرد با کبر و بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). تکبر : چون در هر دوری و قرنی بند
خلالغتنامه دهخداخلا. [ خ َ ] (ع حرف ) حرف استثنا بمعنی جز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلالغتنامه دهخداخلا. [ خ َ ] (ع مص ) فروخفتن ناقه بی علتی . منه : خلات الناقة. || حرونی کردن ناقه و نگذاشتن جای را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بعضی ها حرونی کردن جمل را نیز خلا می گویند، ولی بعضی دیگر آنرا خاص ناقه می دانند.
لامپ خلاءvacuum tubeواژههای مصوب فرهنگستانلامپی الکترونی که هوا و گازهای درون آن را تا حد ممکن خالی میکنند تا وجود آنها هیچگونه تأثیری بر ویژگیهای الکتریکی لامپ نداشته باشد
استخلاءلغتنامه دهخدااستخلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخلاء مکان ؛ خالی شدن جای . (از منتهی الارب ). خالی خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خلوت جستن . خلوت خواستن برای نهانی گرفتن چیزی : استخلاءاز ملک ؛ خلوت خواستن از پادشاه . (از منتهی الارب ).
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلی . گیاههای تر. || ج ِ خِلو. مردان فارغ و بری . || ج ِ خالی . مردان بی زن و زنان بی شوهر.
اخلاءلغتنامه دهخدااخلاء. [ اِ ] (ع مص ) اِخلاء مکان ؛ خالی شدن جای . || خالی کردن جائی را. || خالی یافتن جائی را. || در جای خالی و بی مزاحم افتادن . || خلوت کردن با. در خلوت بردن کسی را: اخلاه معه . || تهی شکم شدن از طعام . || علفناک شدن زمین . با گیاه بسیار شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ): اخ