خلرلغتنامه دهخداخلر. [ خ ُ / خ َ ل َ ] (اِ) نوعی از غله شبیه بکرسنه . (ناظم الاطباء). جلبان . (یادداشت بخط مؤلف ). نباتی است که میوه آن در غلافی است مانند غلاف باقلا و در طعم نزدیک به باقلاست و دانه های آن نزدیک به گردیست . در عربی بعضی خلر را باقلا و برخی
خلرلغتنامه دهخداخلر. [ خ ُل ْ ل َ ] (اِخ ) مکانی نزدیک بدو منزلی شیراز و اطراف آن کوه و خانه ها در پهلوی کوه ساخته اند و بیشتر محصول آنجا کوه ها تاک انگور است و آب آن از باران و انگور آن ضخیم و سطبر پوست وشیرین شود و از آن شیره و دوشاب پزند و به اهل شهر فروشند. غالب ارامنه آن انگور را شراب ک
خلرفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از تیرۀ پروانهواران با برگهای کوچک، گلهای سفید، زرد، یا آبی کمرنگ، و دانههایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد.
خلرفرهنگ فارسی معین(خُ لَ) (اِ.) گیاهی است جزو دستة پیچی های دارای برگ های کوچک و گل های سفید یا آبی و یا زرد که دانة آن خوردنی است .
خالرلغتنامه دهخداخالر. [ ] (اِخ ) نام رستاقی است از رساتیق قاسان . حسن بن محمد گوید: «و از رستاق قاسان رستاق : خوی لالکان ، ازناوه ، وزدهر، خالرفی خاوب ، کرده فی الثالث ، فیدل فی الثالث ...». (تاریخ قم حسن بن محمدبن حسن قمی ترجمه ٔ حسن بن علی چ سید جلال الدین طهرانی ص <span class="hl" dir="lt
خالگرلغتنامه دهخداخالگر. [ گ َ ] (ص مرکب )مخفف خالگیر : این آفروشه نیست که زاغ است خالگرش هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند. (کسائی از سعید نفیسی در کتاب احوال و اشعار رودکی ص 1200).
خلورلغتنامه دهخداخلور. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صحرای باغ بخش مرکزی شهرستان لار. دارای 424 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما، شغل اهالی زراعت ، راه فرعی و قسمتی از ساکنان آن از طایفه ٔ نفر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
خلرخوریلغتنامه دهخداخلرخوری . [ خ ُل ْ ل َ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی است که برای خوردن باقلا و خلر (مُلمُلی ) و سبزیجات بکار می آید. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلردلغتنامه دهخداخلرد. [ خ ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرم آب بخش دو دانگه ٔ شهرستان ساری . واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. این دهکده کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و دارای 690 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات ، لبن
خلرخوریلغتنامه دهخداخلرخوری . [ خ ُل ْ ل َ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی است که برای خوردن باقلا و خلر (مُلمُلی ) و سبزیجات بکار می آید. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلردلغتنامه دهخداخلرد. [ خ ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرم آب بخش دو دانگه ٔ شهرستان ساری . واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. این دهکده کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و دارای 690 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات ، لبن
قرخلرلغتنامه دهخداقرخلر. [ ق ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار واقع در 18000 گزی شمال باختر خسروآباد و 2000 گزی چشمه ٔ منتش . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 350
قرخلرلغتنامه دهخداقرخلر. [ ق ِ ل َ ](اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 20000 گزی جنوب قصبه کبودرآهنگ و 4000 گزی جنوب شوسه ٔ همدان به تهران . موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر مالاریائی و سکنه
نوجه ده شیخلرلغتنامه دهخدانوجه ده شیخلر. [ ن َ ج ِ دِ هَِ ش ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، در 16 هزارگزی خط آهن مرند به تبریز در جلگه ٔسردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصول